این روزها درد شدیدی تجربه کردم و میکنم اوضاع یکم عجیبه امیدوارم بتونم تحمل کنم و زودتر تموم شه...
چیز زیادی نمینویسم.
دیشب شروع کردمش و دو ساعت بعد تمومش کردم،نمیدونم چرا دیشب که میخواستم وارد پنل شم بیان اجازه ورود بهم نمیداد.
کتاب دوست داشتنی و خوبی بود،در بهترین زمان خوندمش واقعا این روزها به این چنین چیزی نیاز داشتم و همینطور که توی پست اینستاگرامم نوشتم لازمه همه بخونیمش توی این اوضاع...
من اهل اسپویل کردن نیستم اما خب بدجوری با پایانش شوکه شدم...
واشنا مثل همیشه حواسش به تک تک مون هست.
دیروز صبح اومدم بنویسم دیدم اصلا یطوریم هیچی نیست که بگم و یه سری احساس عجیب داشتم.
خیلی سکوت رو دوست دارم وقتی همه جا ساکته و صدای هیچ ادمی زادی رو نمیشنوم...
خیلی نوشتم و پاک کردم.
دیروز یکی از کتابایی که از یزد گرفته بودم خوندم "و من دوستت دارم" از فردریک بکمن.
خیلی کوتاه بود و دوستش داشتم.
و یه برش کوتاه از این کتاب که توی پست اینستاگرامم به اشتراک گذاشتم؛
«خیلی ناخوشایند است که پیش خودت اقرار کنی آن آدمی که فکر میکردی نیستی.»
همین،واشنا هست من میدونم.