سلام
دی ماه عجیبی داشتم عجیب تر از هرچیزی که فکرش بکنید پر از اسباب کشی، خستگی، کار ، فقر، عصبانیت، سردرگمی و غم.
سردرگم، غمگین و ناراحت از اینکه نمیتونم خوب تصمیم بگیرم یا احساس میکنم که نمیتونم.
عصبانی و پر از خشم چون فکر میکنم کنترلی روی اوضاع ندارم.
فقر که توضیحی نداره.
کار کار کار کار کار چیزی که از وقتی فهمیدم پول چیه دارم انجامش میدم، بخاطر فعالیتهای کوچیک و بزرگم شرمنده نیستم من اگر الان نگرشم این شکلیه چه خوب چه بد بخاطر اشتیاق به مستقل شدن بوده و بس.
خستگی که ناشی از کار و بدبختیای همراهش هست.
اسباب کشی هم مشخصه.
زندگی همینه واقعا همینه، همین شکلیه یه ماه هر روز از خواب پا میشی با آلارم و میری سرکار توی راه آسمون آبی رو میبینی و یادت میره داری کجا میری و کی هستی.
وقتایی که صبح زود پا نمیشدم و برنامه ای برای روزم نداشتم یادم نمیاد!
از واشنا نه مرخصی میخوام نه گله دارم.
واشنا همین که بهم نگاه میکنی همین که میدونم پشتمی و حواست بهم هست برام کافیه دوستت دارم مثل همیشه خودت درستش کن.