Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت،باید آنهارا همانگونه که یکبار اتفاق افتاده اند تنها به خاطر آورد.

*

آنطور که دوست داشتم تمام نشد!

دوست داشتم ماری برگردد یا اتفاق بهتری برای هانس بیوفتد.

از کتاب هایی بود که شاید پاراگراف به پاراگرافش را دوست داشتم.

۲۳ آذر ۹۶ ، ۲۲:۵۴
tahi :D
فکر میکنم یه ماه پیش بود که اتفاقی با عمه رفتیم به یه جلسه از انجمن گیاه خواری،به نظرم جالب میومد و هرکدوم از ادمایی که اونجا بودن کلی راجب تجربه هاشون و کتاب هایی که خوندن حرف زدن بعضیاشون نزدیک به 6 سال گیاه خوار بودن و لب به گوشت و هر چیز حیوانی دیگه نزده بودن،البته باید بگم اونقدر روم تاثیر گذاشت که بلافاصله بعد از رسیدن به خونه فکر سرخ کردن مرغ به سرم زده بود،واقعا برام عجیب بود که چرا اینقدر گرسنه ام شده و معده م اینگاری که ترسیده باشه التماس میکرد که یه چیز مضر بخور! D:
با افکارم کلی دست و پنجه نرم کردم که میشه سبک زندگیمو تغییر بدم یا نه!
راستش من قبلا خیلی خیلی زیاد اثرات خورد و خوراک رو روی بدن دیدم یعنی کاملا حسش میکنم.
و از دیشب تصمیمم رو گرفتم که فقط یکم روی غذاهایی که میخورم و معده م تقاضا میکنه فکر کنم؛
و اینقدر این تصمیم عمیق و ژرف گرفته شد که نیم ساعت بعدش رفتم و کلی از میوه فروشی خرید کردم؛
و امروز عصر هم برای اولین بار سبزی خریدم!
قبلا شنیده بودم که فریز کردن شون بد نیست و با کلی زحمت همه چیزو جم و جور کردم و با یه سوپ تُرکی سَر و تَه غذای دیشبم رو هَم آوردم و واقعا هم طعم خوبی داشت(زیاد افراطی گوشت مصرف نمیکردم، فکر میکنم واسه همینه که زیاد سختم نیست)
نمیدونم که واقعا میتونه سبک خوبی باشه یانه اما حس خوبی بهم داده و حس میکنم بیشتر از قبل از غذایی که میخورم لذت میبرم.
[از اینکه گزارش کارم رو دادم سخت خوشحالم ^^]
۸ نظر ۲۰ آذر ۹۶ ، ۲۲:۴۰
tahi :D

کُلی حرف داشتم واسه نوشتن 

از اولین تجربه دندون پزشکیم تا مرگ یه مرد مهربون دوست داشتنی

هر دفعه که اومدم و تایپ کنم به این فکر کردم حالا رفتی دندون پزشکی که چی به مردم چه ربطی داره که تو رفتی دندون پزشکی بعد همین طور خودمو قانع میکردم که دیگه نیاز نیست همون قدر ریز مثل سابق بنویسی

کُلی کار ریخته سرم (مثل همیشه)

کُلی سختمه برنامه ریزی کنم که حد و مرز نداره

طبق برنامه ریزی پیش رفتن حس خوبی داره اما بهم ریختن برنامه ریزی بسیار تا بسیار ناراحت کنندس

کُلی شکاف ذهنیتی برام پیش اومده که باید به وقتش حلشون کنم کسی هم همراهیم نمیکنه و واقعا هم نیاز نیست کسی همراهیم کنه [در حال قبول کردن تنهایی]

الان بهترم و حالم خوبه و منتظر یه سری اتفاق خوبم ^^

۷ نظر ۱۰ آذر ۹۶ ، ۱۴:۵۰
tahi :D