Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

میگفت که: یه بنده خدایی هرچی تو خونه اش دعا میکردن مستجاب نمیشده اومده به یه عالم گفته چرا اینطوریه!

عالم گفته:تو خونه تون یه بی نماز هست

بنده خدا گفته: همه نماز میخونن 

عالم فرستادن چند نفر تو خونه شون دیدن بله همه نماز میخونن

عالم اومده تحقیق دیدن که روی درخت توی باغچه لونه ی کلاغ عهِ کلاغِ رفته استخون اورده گذاشته تو لونه

اون استخون برداشتن بعد دعاشون مستجاب شده

بعد عالم که خیلی پیشرفته بوده اون موقع تحقیق کردن روی اون استخونه فهمیدن اون استخونِ استخون یه ادم بی نماز بوده که نماز نمیخونده.

۷ نظر ۲۲ مهر ۹۶ ، ۱۹:۳۱
tahi :D

خب اول مراجعه کنید به خط اول پست "2_3"

خوندیدش؟!

خب؟واقعا الان چی بگم موقع شروع؟!

بلاخره کمر همت بستم و امروز رفتم و فتوشاپ ثبت نام کردم،فعلا واسه روزای یکشنبه و سه شنبه طرفای عصر

به احتمال زیاد ساعتش رو عوض کنم چون صبح های چهارشنبه کلاس دارم نمیتونم رسیدگی کنم به همه شون

واسه یه مرور کردن فکر میکنم کافی باشه

اونقدررر راه رفتم و دویدم که به بدترین شکل ممکن خسته ام

توی راه که میومدم سمت خونه داشتم به این فکر میکردم که چه قدر بده کسی تو خونه منتظرت نباشه؛قبلا که این دیالوگ رو میشنیدم به گوینده فحش میدادم میگفتم "بیشعور کمبود محبت داره ..."امروز دیگه خوب درکش کردم.

کتابام مونده و با تموم کردن"شیطان و دوشیزه پریم"اینگار با کتابام یه وداع تلخ کردم و رفتم به دور دست ها؛

تنها چیزی که در حال حاضر نیاز دارم اِراده س اِراده

"نامه به کودکی که هرگز زاده نشد"هی توی قفسه ام داد میزنه و میگه "تو خیلی تنبلی احمق!قرار بود من رو توی مرداد ماه تموم کنی!خیلی مادر ف**** بمیر عوضی دروغین!" اره من خیلی خستم و خول شدم و دقیقا زمانی که داشتم از شدت ضعف و سستی روی کاناپه پخش میشدم جلوی خودم رو گرفتم و خواستم فقط به خودم ثابت کنم مَنم که دستور میدم و این همه تایپ کردم و پست دادم!

آره شب بخیر آره از همین الان شب بخیر


۱۴ نظر ۱۹ مهر ۹۶ ، ۲۱:۰۱
tahi :D

قبل از تو هیچوقت، بعد از تو هیچکس.

#مهدی‌_موسوی

۵ نظر ۱۸ مهر ۹۶ ، ۱۹:۵۹
tahi :D
همیشه واسه شروع پست دادن مشکل داشتم 
مثلا میدونستم وسطش چی باید تایپ کنم یا اخرش اما اولش رو نه.
دیشب به اصرار های زیاد مادر مجبور شدم برم و توی مراسم هایی که اقوامش تدارک دیده بودن شرکت کنم
اونجا اونقدر زمان زیادی برای گریه کردن و ضجه زدن به مردم داده بودن که تونستم حدود 50 صفحه باقی مونده از کتاب "شیطان و دوشیزه پریم" رو بخونم.
کتاب خوبی بود و طبق معمول نتونستم عکس خوبی هنگام مطالعه ازش بگیرم
تنها بودن این مشکلات رو هم داره
نه یه همجنسِ همخونِ همخونهِ و همدل دارم نه یه همجنسِ همدل که همخونُ و همخونه نباشه
البته باز یه جنس مخالفِ همخونه و همدل که همخون نباشه هم ندارم
کلا تنهایی رو تجسم کنید تنها بودن نه از لحاظ جغرافیای زیست و اقلیم بلکه از لحاظ جغرافیای قلبی و روحی...
۵ نظر ۰۷ مهر ۹۶ ، ۱۵:۳۵
tahi :D