Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

چند روزه میخوام بیام بنویسم،و حالا امروز که موفق شدم بیام تمام چیزایی که میخواستم بگم رو فراموش کردم باید اینقدر روی این صندلی بشینم و فکر کنم تا یادم بیاد چیا رو باید میگفتم!

از امروز شروع میکنم تا کم کم برسم به عقب.

اشپزی میکنم سه روز در هفته خونم و اشپزی میکنم و کارای این مدلی خونه،اشپزی همونطور که قبلا هم گفتم زیباست،واقعا زیباست و دارم مطمئن میشم نسبت به صحت نظریه اشپزی استعداد نیست و تمرین و تکرار و دقته.

اگر بیان باهام راجب کتاب و اشپزی و گلا حرف بزنن تا ساعت ها میتونم گوش کنم و به بحث پر و بال جذابیت بدم.

حقیقا ماشین میخوام!یعنی فهمیدم تا خواستن یه چیزی و به دست اوردنش یه منطقه ی سختی باید طی کنی.

نه که قبلا ندونما نه میدونستم از بچگی میدونستم هیچی اسون به دست نمیاد برای همه چیز باید تلاش کرد و تلاش کردن قسمت اصلی سرپا موندن و زندگی کردنه.

کنار تلاش باید امید داشت باید انگیزه و شور داشت،میدونید انگیزه ها چند نوعن از دیدگاه منه بی خرد،انگیزه چند دقیقه ای،انگیزه چند ساعته،انگیزه چند روزه،انگیزه هفتگی و ماهانه و سالانه و بلند مدت! حالا اگر خوش شانس باشید و انگیزه تون بلند مدت باشه تا یه نیم قرنی نسبتا شادین،یعنی شادم نباشید خودتون جم جور میکنید،انگیزه شما رو وادار میکنه که تحمل کنید و تلاش کنید و خسته نشید.

مثل قضیه پیاده اومدن به سمت خونه س از یه جای دور،اگر تو یخچال خونه تون یه کیک انتظار تون بکشه برای رسیدن به خونه مقداری مشتاقید،شایدم مشتاق نباشید فقط بخواید که برسید به خونه و حالا شاید اصلا کیکه رو هم نخورید،ولی یه جنبه دیگش اینه که تو خونه یه ادم مهم انتظارتون بکشه ادمی که دوستش دارید و وقتی باهمید شادید حالا این ادم میتونه به اندازه یه پیتزا خانواده یا یه پرس چلو جوجه برای یه ادم شکم پرست ارزش داشته باشه،اون وقته که میدونید رسیدن به خونه زیباست!هدفه هدف شاید چند دقیقه ای یا چند ساعته،حالا اگر هیچی تو خونه منتظرتون نباشه حتی یه تیکه کیک یا یه تیکه نون خشک شما بازم میرید خونه اما رفتن تون مدلش فرق داره یه حالت دیگس.

اصلا نمیدونم چی دارم میگم شاید این همه حرف زدم که یادم بیاد چیا میخواستم بنویسم.

حرف اصلیم شاید اینه که دارم میرم سرکار،نمیدونم چند وقته شاید نزدیک یک ماه،کار کردن خوبه ادمای جدید محیط جدید اتفاقای جدید.

ترم پیش که تموم شد و نمره آزمایشگاه پایگاه داده م رو که دیدم فهمیدم دنیا واقعا عجیبه،یعنی ادما خودشون به خاک و خون میکشن برای چیزی که ازش مطمئن نیستن،من که خودم اونقدارم خودمو به خاک و خون نکشیدم ولی حالا کلا 17.75 نمره زیبایی برای درسیه که فکر میکردی امکان پاس شدنت از 100 درصد 10 درصده.

دانشگاه با وجود کرونا فشاری که باید بیاره رو میاره،چند روز پیش به این فکر میکردم که اگر مجالی بود درس خوندن رو ادامه بدم یعنی همینطور هی ادامه بدم اخه فکر کردم دیدم واقعا هدفام تموم شده تقریبا،باید یه هدف بزرگ تر انتخاب کنم مثل دکتری گرفتن یا چمیدونم یه کار نسبتا دشوار کاری که زود تموم نشه،راجب خودم مطمئنم اگر تصمیم به کاری بگیرم خیلی طول میکشه پشیمون شم و به خودم بگم بسه دیگه نرو جلو.

اما این سری هدفایی که نیاز دارم مشخص کنم سختن و شاید جا بزنم و شرمنده خودم شم ولی نه شرمنده نمیشم مهم تلاش کردنه و اینکه حداقل با خودت میگی من رفتم جلو و دست اندازهای راه رو دیدم میتونم راهنما خوبی بشم برای کسایی که میخوان به مقصد برسن.

شاید

نمیدونم

عجیب تر از قبل شدم؟

خیلی حرف زدم و این همه کلمه و جمله بازم نتونستن منو و احساس این روزامو نشون بدن.

عجیبه.

ازم بپرسن چی یاد گرفتی از این زندگی اروم در گوششون میگم صبر.

 

۲۷ بهمن ۹۹ ، ۱۰:۴۰
tahi :D
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ بهمن ۹۹ ، ۱۷:۳۵
tahi :D