Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

3_17

چهارشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۸، ۱۱:۳۰ ق.ظ

اون ماسک شبی که خوشم میومد از بافتش رو خریدم دیروز ظهر پست اورد در خونه،دیشب یه مقدارش رو زدم به صورتم و دراز کشیدم که بخوابم شاید باورتون نشه اما تا ساعتای 3 خوابم نبرد و هی وول خوردم توی پتوم تا اخرش تسلیم شدم و بلند شدم رفتم توی اشپزخونه صورتم شستم،ماسک چسبناکی بود یکم از لپم گرفت روی بالشت،نمیدونم چرا ماسکِ بیخوابم کرد و مدام فکرای عجیب غریب از توی سرم رد میشد فکر حرفایی که ا.م بهم زده بود،توی اتاق بغلی مامانم راحت خوابیده بود و ماسک هم روی صورتش.

وقتی صورتم شستم کم کم خوابم برد،خواب دیدم که روی هوام توی خونه روی هوام و اینگاری پرواز میکردم اختیاری از خودم نداشتم و توی خواب پیش خودم گفتم فکر کنم مُردی دیدی هی میگفتی کاش بمیرم کاش تموم شه زندگی؟دیدی تموم شد حالا یه روحی،سردرگم بودم و اینگار یه چیزایی منو اینور و اونور میکشیدن.
فکر کنم تا خوده صبح همین خوابو دیدم بس که کش دار و طولانی به نظر میومد،یه ماسک کوفتی منو از خواب و هنرستان و همه چی انداخت.