Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

1_3

سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۱۵ ب.ظ

من داشتم گریه میکردم، داشتم گریه میکردم و تو چشمات رو بسته بودی 

هُلو دوست داشتی

یه قوطی عطر هُلو بهم دادی و گفتی که برای همیشه شاد باش

قرار بود من برم،اما تو رفتی

حالا من هرروز در اون قوطی رو باز میکنم و بوش میکنم؛

من اون قوطی رو دارم اما برای همیشه شاد نیستم,تو فقط میخواستی عذاب بکشم،وقتی به مهمونی میرم و هُلو میبینم،وقتی دوشیزه ای با لباس صورتی و سفید نزدیکم میشه و گونه هاش شبیه هُلو سرخه،تو میخواستی عذاب بکشم...

وقتی فرزندی که از وجودِ منه متولد میشه و روزها و سال ها بعدِ تولدش از مادرش تقاضایِ هُلو میکنه و مادرش منو به حیاطِ پشتی میفرسته تا برای پسرمون هلو بچینم،تو حتی اون لحظه هم میخواستی عذاب بکشم.

#هُلوی من

#برشی از خاطرات یک فرانسوی معمولی

نظرات (۱۱)

وای از حال خوب عکس ؛؛) 
پاسخ:
*-*
ای جانم! :)
پاسخ:
:))
۲۸ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۴۳ مهیار حریری
چقدر غم انگیز :(
پاسخ:
اوهوم غم ناک بود 
قوطی رو بنداز بیرون در غیر این صورت همش عذاب
پاسخ:
چشم بنده خدارو دیدم میگم بندازه قوطیشو بیرون :|
:)))
۰۲ مهر ۹۶ ، ۱۵:۲۹ یک فلامینگوی مرده
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
درود دوست عزیزم ****** جان
از صمیم قلب خوشحالم که باز هم دست به قلم شده ای و با دلی پر امید و شادابی بسیار مینویسی
نمیدانم مرا از خاطر برده ای یا نه اما همان فلامینگوی سابق هستم امیدوارم که بتوانی به راحتی در ذهنت شکل و شمایل وبلاگم را تصور کنی.چون معمولا اغلب با شنیدن نام یک وبلاگ نویس چهره و قالب و فونت ان وبلاگ را به یاد می اورند.
در دلم پیش از  باز نوشتنت ارزو داشتم تا بتوانی مثل سابق بی دغدغه به روزمره نویسی و به قلم دراوردن عادت هایت ادامه دهی,فارغ از اینکه بقیه چه فکری خواهند کرد.
در اولین نگاه متوجه شدم که واقعا واقعا خودت هستی.با اینکه هیچ اسم و رسم اشنایی در عنوان ها یا بایگانی های وبلاگت نبود.ان همه شلوغیه قبلی به یک باره و بی ر وصدا به کنار گذاشته شد.مهربانم،سلیقه ی لطیف و دل انگیز تو فراموش نشدنی ست.در انتخاب موسیقی و رنگ های استفاده شده در نوشته هایت رنگ بندیه عکس های استفاده شده,,, همیشه دقت میکنی گویی از هفته ها پیش نشسته ای و ان ها را دور هم جمع کرده ای.
نمیدانم میتوانم اینقدر صمیمانه و بی قصد بگویم که وبلاگ تورا مهربانی تورا طرز فکر تورا و دقیقا خود تورا دوست دارم یا که نه.
بی هیچ تعارفی از بهترین ها برایم بوده ای و خواهی بود.

پاسخ:
سلام!
واقعا لایق این همه لطف مهربونی هستم؟!
خیلی خیلی خیلی خوب صفحه ی پر رنگ و بوی شمارو به خاطر دارم "فلامینگوی نر"
هدر صورتی رنگ همراه با بکگراندی از آسمان صورتی
اگر آن عنوان نبود شاید هیچ کسی به مذکر بودن نویسنده فکر هم نمیکرد.
فضای لطیفی که همیشه برام عطری شبیه ژله ی آماده توت فرنگی داشت.
ممنونم از ته دل ممنونم خیلی خیلی خیلی
نمیدونم چطور میتونم با این ذخیره ی لغت کم و اندک پاسخ این اندازه از لطف و مهربونی شمارو بدم...
بازم؟بازم با این نوشته های عجیب غریبت ادمو به فکر فروبردی هرچند نویسنده خودت نیستی و معلوم نیست کیه اما کسی که منتشرش کرده تویی و دلم میخواد بدونم بقیه این داستان چیه؟شیشه عطر میره تو زباله دونی؟یا؟
پاسخ:
چی بگم اخه رویا
میتونی خودت واسه خودت ادامه اش رو تصور کنی
پایان باز نیازمند ذهنی باز و خلاقه D:
اگه من بودم شاید میرفتم و پیداش میکردم اگر هم پیدا شدنی نبود احتمالا تا اخر عمر در فراغش میسوختم و اون شیشه عطر موقع مرگ روی قفسه ی سینه ام قرار داده میشد ~/
حرارت نوشته زیاد شد-_-
خیلی خیلی نظرم رو جلب کرد تَهی عزیز امیدوارم همیشه همین قدر خوب بمونی و بنویسی
پاسخ:
^______^
ممنونم محبت
منو میتونی از همون ادرس قبلی بخونی مهربونم :*
پاسخ:
*-*
ویییی مرسی پسوورد و اینا حله دیگه نه؟ D:
این روز ها بسیار زیاد احساس نیاز میکنم که کسی برای من ناشناسانه نامه های پر از لطف و عشق بنویسه.باید این اتفاق بیفته:)))
واسه هر کسی که میخواد
من میتونم برات بنویسم:)
پاسخ:
^^
واقعا؟؟؟؟؟
یسسسسسسسسسسس:)
پاسخ:
^^
بنویسیم پسسسس
باشه
آدرسی ده
پاسخ:
^^
میام ک پست بذارم همون موقع ادرس واست کامنت میدمو اینا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.