Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

0_0

دوشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۰۴ ق.ظ

خاطرم نبود که کی خریدمش،فقط میدونستم توی تعطیلات عید بود،رفتم کتاب برداشتم و صفحه ی اول رو چک کردم،1396/01/07 ذوق کردم از شماره 7 خوشم میاد.

کتاب رو تو شیراز از یه کتابفروشی توی چهارراه زند "کتابسرای زند" خریدم.

اولین کتابی که قرار بود از پائولو بخونم و کار خودش رو کرد،سخت علاقه مندم کرد به نوشته های پائولو اون روزا بارون میومد شیراز،بارون تند،هوا محشر بود،یه کتاب کوچولو دیگه هم خریدم"کجا میروی؟"تصویری از ادبیات کلاسیک بود یه چیزی شبیه کتابچه،کتاب جیبی.

"ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد"رو توی همون چند روزی که شیراز و گناوه بودیم تمومش کردم.

{

دیوانگی ناتوانی در برقرار کردن ارتباط با عقاید است درست مثل این است که در کشور بیگانه ای باشی¸میتوانی همه چیز را ببینی و همه ی حوادث اطرافت را بفهمی اما نمیتوانی توضیح دهی که میخواهی چه بدانی و نمیتوان به تو کمک کرد چون زبان آنجا را نمیدانی

همه ی ما این احساس را تجربه کرده ایم و همه ی ما به شکلی دیوانه ایم...

}

دوست دارم بازم این کتاب رو بخونم امیدوارم وقتم ازادتر شه و بتونم دوباره مرورش کنم.

راجب "کجا میروی؟"نمیتونم چیز خاصی بگم جالب بود و بد نیست بقیه ی جلد هاشو تهیه کنم :) .

( این نوشته باید دیرباز منتشر میشد اما به صورتی منتشر میشود که گویا دیربار منتشر شده! D: )