Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۵۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

دعوا و بحث برای زوج ها طبیعیه دیگه نه؟ :)))

_

حقیقتا نمیدونم چی باید بنویسم واشنا دقیقا همون لحظه هایی که حس کردم دیگه واقعا ته خط یهو دست گذاشته رو شونه م و گفته بفرما.

حق دارم دوسش داشته باشم اون تو زندگیه پیچ پیچی من از معجزه بالاتره.

امروز برای چند دقیقه چت های گذشته با ف.ح رو خوندم، دوستایی که هر روز باهم حرف میزدن و هفته ای حداقل یک بار همو میدیدن الان خبری از حال هم ندارن، عجیبه دنیا عجیبه.

خوشحالم که ادمای جدید اومدن توی زندگیم.

عین.الف برای من یه امید، یه امید بزرگ برای زندگی یه امید که اگر نباشه شاید ندونم دیگه چطور باید ادامه بدم.

واشنای مهربون واشنای عزیزم بهم کمک کن، مثل همیشه.

۰ نظر ۱۶ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۱۷
tahi :D
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۵ مرداد ۰۲ ، ۲۲:۰۵
tahi :D
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۴ خرداد ۰۱ ، ۱۲:۰۰
tahi :D

از کجا باید شروع کنم برای نوشتن...

چند روز پیش پایان نامه رو ارائه دادیم،ثبت نام برای قبولی مجدد دانشگاه و به انتظار نشستن برای نتیجه برام کاملا عادی شده و دیگه جدید نیست،هرچند اگر چیزی که میخوام حاصل نشه.

این روزا با وجود مثبت شدن تست مامانی دیگه کارهم معنایی نداره و مجبورم که خونه بمونم،سردردم و اینقدر سردردهام طولانی مدت شده و قطع نمیشه که دارم بهش عادت میکنم دیشب فکرشم نمیکردم که توانایی خوندن کتاب رو داشته باشم چون شدیدا پیشونیم درد داشت!

اما "یازده دقیقه"رو برداشتم و حدود یک سومش رو دیشب خوندم همیشه پائولو برام همینطوره در حین ناامیدی و خستگی ملتمسانه سمتش رفتم و خیلی بهتر شدم و خوشحالم...

امروز کتاب رو تموم کردم عجیب بود مثل اکثر کتابایی که میخونم :))))))  بذارید من چیزی راجبش نگم و اگر قرار باشه بخوندیش خودتون سمتش برید نه صرفا بخاطر تعاریف من.

برشی از کتاب:

اگر کسی چیزی را در شرف رسیدن به آن باشد از دست بدهد در نهایت می آموزد که هیچ چیز به او تعلق ندارد.و اگر هیچ چیز به من تعلق ندارد پس نباید اوقاتم را صرف محافظت از چیزهایی کنم که مال من نیست.بهتر است به گونه‌ای زندگی کنم که انگار همین امروز نخستین و آخرین روز زندگی من است.

۲ نظر ۲۳ مرداد ۰۰ ، ۱۲:۵۱
tahi :D

عنوان زیاد مرتبط به پست نیست و داد دل منِ چون واقعا نوشتن یه عنوان خوب برای پست ها چیزیه که یادم رفته.

کتاب"عطیه برتر"از پائولو کوئلیو امروز تموم کردم.

یه مقداری حس میکردم قبلا خوندمش حسی بهم میداد که موقع خوندن کتاب"پدران،فرزندان،نوه‌ها"داشتم.

برشی از کتاب:

《چرا دلمان میخواهد تا ابد زنده باشیم؟زیرا امیدواریم در آینده کسی خواهد آمد که ما از دل و جان دوستش داشته باشیم.چون میخواهیم روز دیگری در کنار کسی که دوستش داریم زندگی کنیم.چون میخواهیم کسی را پیدا کنیم که لیاقت عشق واقعی مارا داشته باشد و بداند چطور عشقی که سزاوارش هستیم به ما بدهد.

به همین علت،وقتی کسی احساس میکند،هیچکس دوستش ندارد،دلش میخواهد بمیرد و تا وقتی که اطرافیانش اورا دوست دارند، زندگی خواهد کرد.

چون زندگی کردن یعنی عشق ورزیدن...》.

+تایم خالی و منم و کلی کتاب نخونده =)

شماها برام بگید که دارید چیکار میکنید؟

۱۴ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۴۵
tahi :D