Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۹۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

ادمایی که مدام در حال حرف زدن باهاشون بودم اما یک سال و اندی بود که ندیده بودمشون،دیدم.

زندگی همینه همیقدر عجیب غریب و کوتاه

چند تا کتاب جدید خریدم و یه کتاب هم غ.م مهربون بهم هدیه داد حتما به زودی راجب شون مینویسم.

پایان نامه 90 درصد قسمت عملیش تموم شده و کدارو جمع جور کردم و اون قسمتای باقی مونده رو هم به زودی تموم میکنم،حس خوبی دارم نمیدونم چرا اما همین حس خوب داشتنه واقعا غنیمته برای ادمی مثل من.

همه چیز رو سپردم دست واشنا :)

۱۱ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۵۳
tahi :D

در واقع اگر منو از سالها پیش میخونید خاطرتون هست که هرسال قبل از اینکه سال تحویل بشه یه پست با محتوای کتابایی که طول سال خوندم و...

به اشتراک میذاشتم این اواخر خیلی درگیر کار بودم به صورتی که تقریبا کل هفته سرکار بودم جز جمعه :)) از کارم راضیم و دوستش دارم اوضاع زندگیم بهتر شده تقریبا حس میکنم خیلی چیزا یاد گرفتم حالا از بحث اصلی دور نمیشم و اومدم بگم امسالم مثل سال 98 کتاب زیادی نخوندم و شدیدا دلتنگ سال 97 هستم که با وجود حال به شدت بد و ناراحتیای زیادی که توی دلم بود دست از کتاب خوندن برنداشته بودم...

کتابایی که سال 99 خوندم :

بوف کور

تخت خوابت را مرتب کن

ناطورِ دشت

کاش کسی جایی منتظرم باشد

ما در برابر شما (این کتاب 50 درصدش مطالعه شد و باقیش مونده.)

بعد از تاریکی

گریه های امپراتور

ضد

باید خدمت تون عرض کنم که دو کتاب اخر یعنی گریه های امپراتور و ضد،کتاب شعر هستند و من کل این دو کتاب رو مطالعه نکردم.

راستش دعا میکنم امسال خیلی خیلی خیلی خوب باشه همین.

واشنا حواسش به همه هست.

۳۰ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۴۰
tahi :D

به عنوان که نگاه کنی با خودت میگی این دختر باز هورموناش ریخت بهم،اما این مدلیام نیست یه وقتی با خودت میگی درسته که هنوز آرزو برای داشتن داری و کلی چیزای ریز و درشت هست تو دنیا که به حدی شادت میکنن یادت بره کی بودی،ولیکن دیگه نمیکشی،یعنی اون ذوق درونی که باید داشته باشی برای فکر کردن به چیزای قشنگ تو وجودت نیست.

شدی یه آدمی که نه ناامیده کاملا نه امیدواره.یچیزی بین مردن و زنده بودن شاید.

خسته کننده س،این چیزا رو نمینویسم که یکی بیاد بهم بگه راه هنوز خیلی زیاده و صبوری لازمته.

مینویسم که اگر زیبایی های مرگ رو ندیدم حداقل حال این روزامو یادم باشه.

 

به‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌پناه اینجا

مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا

 

غرض رنجیدن ما بود_از دنیا_که حاصل شد

مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا

 

برای چرخش این آسیاب کهنه دل سنگ

به خون خویش می غلتند خلقی بی گناه اینجا

 

نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم

بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا

 

اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست

نشان می جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا

 

تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست

هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا

 

«فاضل نظری-کتاب ضد»

۰۵ دی ۹۹ ، ۲۱:۵۰
tahi :D

نه میتونم بگم خیلی مفیدم این روزا،نه میتونم بگم مفید نیستم این روزا!

یه چیزی بینش.

درس نمیخونم فقط تمرین حل میکنم و پروژه هارو تکمیل میکنم،شاید با خودتون بگید چطوری؟خب همینطور که هنرستان و کنکور تموم شد.

یادتونه میگفتم خودمو شناختم؟لامذهب مگه یه ادم چندتا بُعد داره.

اصلا این روزا نوشتنم نمیاد،نه دلم میخواد با ادما حرف بزنم نه حتی حوصله ی بیرون رفتن دارم،عجیبه.

چند روز پیش،اگر بخوام دقیق بگم ششم سپتامبر(یکشنبه 16 آذر)حافظه ssd که از دیجی کالا سفارش داده بودم رسید و با پدرم لپ تاپ باز کردیم و ...

تجربه ی خوبی بود،کتاب شعرم که همراهش بود :))

میشینم و گاهی شعر میخونم،کتاب شعر"گریه های امپراتور"از فاضل نظری رو دوست دارم.

بده که ادم سر چیزایی که دوست داره یاد کسی بیوفته که دوست نداره،اصلا قشنگ نیست،مثل یه سری خیابونا و جاده ها مثل یه سری شاعرا و یه سری موزیکا،میدونین مزخرفه خیلی هم مزخرفه.

حرفی ندارم و این خیلی بده.

۲۰ آذر ۹۹ ، ۲۰:۱۰
tahi :D

در حال حاضر دارم فرایند استثنایی پشت سر میذارم.

هیچ زمانی این نحو موقعیتی نداشتم،شاید هم داشتم مثلا وقتی بچه بودم به هر صورت میتونم بگم این حالت نداشتم چون چیز زیادی در اینباره از کودکیم یادم نیست،وقتی یادت نیست یعنی نداشتی،میدونین که چی میگم.

من این روزا انتظار هیچ ادمی رو نمیکشم،منتظر کسی نیستم راستش به هیچکس شب بخیر نمیگم و حتی صبح بخیر و حتی من میرم فلان کارا انجام بدم و میام.جالب نیست؟ستودنی نیست؟با خودتون میگید یعنی چی؟پارتنرت؟دوستات؟منظورت دقیقا کیه؟منظورم همه ست.

البته اگر امروز صبح که بیدار شدم و با صدای خیلی خوابالو به پدرم گفتم سلام و اون بهم صبح بخیر گفت رو فاکتور بگیرم.

هرچند من منظورم از اون حرفا pm دادنه.

شاید دارم برمیگردم به روزایی که کسی رو زیاد نمیشناختم هرچی که هست بیشتر ساعات روزم رو پر میکنم و وقتی عصر میشه ساعتای 5-6 دلتنگ میشم،چون اکثر روزای تابستون سال پیش این ساعت خونه نبودم.

نمیدونم پاییز و زمستون رو چطوری بگذرونم وقتی اولین تجربه خونه نشینیمه،نه قراره برم هنرستان نه دانشکده.

"ما در برابر شما"چیزیه که این روزا دست گرفتم و میخونم،دوستداشتنیه وقتی تموم شه مثل همیشه براتون راجبش مینوسم.

دارم درس میخونم و این به عجیب تر و خاص شدن مدل این روزام اضافه میکنه.

تمیز تر از قبل شدم میزم کاملا تمیزه و حتی کمد لباسام.

شدم از اون ادمایی که کنار سیستم شون خودکار و کاغذ دارن،هیچ وقت اینطوری نبودم.

فقط کسی این مدل منو درک میکنه که مدلای قبلی منو یادش باشه.

۷ نظر ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۴۵
tahi :D