و تموم شد!
هم کتاب هم غمی که در صدد از پا در اوردن من بود!
"وقتی نیچه گریست"رو نه تنها نمیتونم توصیف کنم بلکه سعی هم نمیکنم که اینکارو بکنم!
امکان اینکه کسانی از این کتاب خوششون نیاد حتما هست!اما مسلما من شیفه ی سرسخت اون شدم!
در ابتدا قسمت هایی از اون کسل کننده مینمود،رفته رفته از کلمه به کلمه ش لذت بردم.
حس میکنم زیادی پزشکی بودن در پاراگراف های نخست توی چشم میره!کم کم دیدگاه لطیف تر میشه و سبک کتاب و سراشیبی هاش پذیرفته میشه و خواننده خودش رو رها میکنه.
غرور و نخوت نیچه من رو خیلی عصبی میکرد تنها چیز عصبی کننده همین بود(من رو یاد باب مینداخت)،البته که برای رفتارش حق هم داشت.
چیز زیادی نمیتونم بگم جز اینکه اگر در کتاب خوندن باهم سلایق نزدیکی داریم،این کتاب رو بخونید.
و میرسیم به قسمت هایی که دوست داشتم؛
"اکنون میدانم ترس،زاده ی تاریکی نیست،بلکه ترس ها همانند ستارگان،همیشه هستند و این درخشندگی روز است که آن ها را محو و ناپیدا میکند" ص۲۶۵
"وظیفه ی ما در قبال زندگی،آفریدن موجودی برتر است،نه تولید موجودی پست تر"ص ۲۷۰
"کسی که از خویش تبعیت نکند،دیگری بر او فرمان خواهد راند"ص ۲۷۱
"دکتر برویر،آیا از خود پرسیده اید چرا همه ی فلاسفه ی بزرگ افسرده و عبوسند؟آیا از خود پرسیده اید چه کسانی ایمن،آسوده و همیشه خوش رو هستند؟من پاسخ میدهم:تنها آن ها که فاقد روشن بینی اند:مردم عامی و کودکان!"ص۲۷۴
"پرفسور نیچه،شما میگویید رشد،پاداش رنج است"ص ۲۷۴
"اگر مالک طرح زندگانی خویش نباشی،اجازه داده ای وجودت یک تصادف قلمداد شود "ص ۲۸۷
"انسان دوستانش را سخت تر از دشمنانش میبخشد"ص ۳۰۵
"از فاصله ای دور به تماشای خودت بنشین ی.یک چشم انداز وسیع،همواره از شدت مصیبت میکاهد.اگر به اندازه کافی صعود کنیم،به ارتفاعی میرسیم که در آن،مصیبت دیگر مصیبت بار جلوه نمیکند"ص ۳۱۴
"ما بیشتر دلباخته ی اشتیاقیم تا دلباخته ی آنچه اشتیاق مان را بر انگیخته است!"ص۳۳۹
"تا زنده ای،زندگی کن،اگر زندگی ات را به کمال دریابی،وحشت مرگ از بین خواهد رفت!"ص۳۶۵