Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۲۵۶ مطلب با موضوع «توییت ~/» ثبت شده است

داشتم صفحه ی "الی"رو میخوندم اخرین پستش جالب بود.

وقتی از دل یه تجربه ی تلخ تجربه ی جذاب بیرون میاد!

اگر بخوام اتفاقای خیلی تلخ رو بنویسم که باعث شدن پخته و بزرگ شم خیلی خیلی طولانی و احساسی میشه و خب حس میکنم خوب نیست چیزای خیلی شخصی رو اینطوری بیان کرد!

همه مون توی زندگیامون به اندازه ی خودمون سختی کشیدیم هرکسی در حد خودش؛

اولین و سخت ترین تجربه ی بد زندگیم تنهایی بود!سختم بود که کسی توی خونه منتظرم نباشه,وقتی دیر برمیگردم بهم بگه تو این هوای سرد چطور اینهمه بیرون تحمل کردی!

یکی که باهاش بشینم رو کاناپه و تابستونا فالوده بخورم!

یکی که وقتی اسموتی گوجه و سوپ ترکی درست کردم بگه چه قده تیزه!

لیست قشنگیای زندگیم توی کارای گروهی خلاصه میشد و من تنها بودم!

اینکه چرا تنها بودم و چطور تنها بودم مهم نیست،مهم اینه که توی این مدت طولانیه تنهایی خوب بزرگ شدم و پخته!

تنهایی تصمیمای بزرگ گرفتم،تنهایی با خودم بودم  متوجه شدم ادما میتونن روح بزرگی داشته باشن.

من خلاء تنهاییمو با خودم پر کردم قبلا حس میکردم کسایی که تنهان نمیتونن بعدها توی جامعه حضور پررنگی داشته باشن؛

اما الان میدونم نه تنها پر رنگم بلکه روز به روز پررنگ تر هم میشم.

فهمیدم توی زندگی هیچکس به اندازه ی خودمون با ارزش نیست خودمون!خودم!خودتون!.ما ادما هرچه قدر هم دوست و اشنا و پارتنر صمیمی داشته باشیم بازم تنهاییم!یه تنهایی ای که اگر بخوایم میتونه خوشگل باشه!

یاد گرفتم زندگی کنم؛

لذت ببرم و شاد باشم و با مشکلات کنار بیام و اگر قابل حل نباشن لیست شون کنم و بگم حالا که حل کردنشون از دست من برنمیاد چرا من باید غصه ش رو بخورم!

زندگی رو نشناختم اما حداقل اینه که خودم رو شناختم و هیچ چیزی برام از این باارزش تر نیست!

خوبه که یاد بگیریم تنهایی زشت نیست میتونه بغل کردنی باشه.

[شما هم دوست داشتید بنویسید{ذهن زیبا زندگی زیبا}]


۱۰ نظر ۱۰ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۵۹
tahi :D
خسته از ریسک نپذیر بودن و خسته تر از غم و اندوهی که میاد و میره و ثابته!
دوشنبه عصر "بریدا" از "پائولو کوئلیو" رو خریدم.
هوا سرد و بادی بود و با دوستام به یه قرار عاطفی رفتیم و خب نتیجه ش جذاب نبود ولی تجربه بود و تجربه موثره!
و دیروز عصر "خاطرات یک مغ" و "پدران،فرزندان،نوه ها" رو از کتابخونه قرض گرفتم اگر مثل بقیه کتاب های پائولو نظرم رو جلب کنن در اینده میخرم شون.
چند تا کتاب واسه ی مسابقه کتابخوانی تهیه کردم وقتی اونها رو تموم کردم بازم مینویسم.
از وضعیت زندگی ناراضی نیستم همین خودش خیلیه!

۱۳ نظر ۰۳ اسفند ۹۶ ، ۱۶:۴۰
tahi :D
دیر به دیر که مینویسم اینگاری غریبه میشم با اینجا،یه اتفاقایی داره میوفته که خودمم نمیدونم مدیریتش دست کیه!و خب مثل همیشه قلبم اون استرس همیشگی رو داره ترسی که از عقلم سرچشمه میگیره.
کتاب "کنار رود پیدرا نشستم و گریستم"رو همون 20 م ماه تمومش کردم و خیلی خوب بود و روم کلی اثر گذاشت.
مفتونش شدم.
احتمالا دوشنبه اقدام کنم برای خریدن چند تا جلد دیگه از پائولو.
به تازگی با کسی اشنا شدم که راجبش حس گنگی دارم،اینبار نمیخوام بازم محدود کنم خودم رو و بگذارم همه چی مثل اب رودخونه ردشه و بره و تنها بمونم،از کتاب یادگرفتم که باید ریسک پذیرتر باشم،چیزی مهم تر و ارزشمندتر از جون مون نداریم نهایتا برای بزرگترین اشتباه ها هم همون رو از دست میدیم.
باید دید چی پیش میاد.
۸ نظر ۲۷ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۴۷
tahi :D
بازم بعد یه مدت طولانی اومدم و میخوام که بنویسم،طبق معمول قراره کلی چیز از مدتی که گذشته بگم

سیزدهم تولد ژینو بود،بهش تبریک گفتم و چون تولد پارتنرش چند هفته بعد بود و نمیخواستن زیاد وقتشون به خاطر تولدها گرفته بشه میانگین تولد هردوتاشون رو جشن میگیرن
یعنی امروز 
چیزی واسه ژینو تهیه نکرده بودم چون با پارتنرش حرف زده بودم و گفته بودم بهش که ژینو گیتار رو خیلی دوست داره اگه بشه یه گیتار براش بخریم خیلی خوب میشه
و خب بعد از کلی اصرار من پسره تصمیم گرفت که بجای گردنبند واسه ژینو گیتار بخره و یه مقداری از هزینه ی تهیه گیتار رو من بدم و حل شه
و دیروز رفتیم و چند تا گیتار دیدیم و یه دونه قرمز مایل به جیگری خریدیم
ژینو کلی اصرار میکرد که منم واسه نونزدهم برم تولد و باهاشون باشم حتی پارتنرش هم اصرار کرد در صورتی که انتظار نداشتم اینقده اصرار کنن بهم
و من چون دوست نداشتم خلوت دوتایی شون به هم بخوره جوابشون رو نه دادم
ژینو واسه پارتنرش یه پیرهن سفید و یه کمربند و یه کیف پولی و جاسوییچی چرم تهیه کرد که البته کیف و جاسوییچیش رو من تهیه کردم :| یعنی من درستشون کردم.
دیروز از دولتی سر ژینو تونستم یه سر به کتابفروشی بزنم و یکی دیگه از کتابای پائولو کوئلیو رو بخرم "کنار رود پیدرا نشستم و گریستم"و همون دیشب تا صفحه ی 88 ش رو خوندم و حس میکنم به همین زودی خیلی از کتابش خوشم اومده.
اره خودشه D:
تولدت عقب عقب مبارک.

۷ نظر ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۴۰
tahi :D

تمام زن های زیبا که عادت دارند مردها رو تحت تاثیر خودشون ببینند،وقتی مردی رو پیدا می کنند که نمی تونن روش نفوذ داشته باشند،ازش متنفر میشن،ربه کا هیچ وقت عاشق من نبود! اون از من متنفر بود،متنفر!

دیالوگ | Rebecca

۸ نظر ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۴۸
tahi :D