Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۲۴۹ مطلب با موضوع «توییت ~/» ثبت شده است

فکر میکنم یه ماه پیش بود که اتفاقی با عمه رفتیم به یه جلسه از انجمن گیاه خواری،به نظرم جالب میومد و هرکدوم از ادمایی که اونجا بودن کلی راجب تجربه هاشون و کتاب هایی که خوندن حرف زدن بعضیاشون نزدیک به 6 سال گیاه خوار بودن و لب به گوشت و هر چیز حیوانی دیگه نزده بودن،البته باید بگم اونقدر روم تاثیر گذاشت که بلافاصله بعد از رسیدن به خونه فکر سرخ کردن مرغ به سرم زده بود،واقعا برام عجیب بود که چرا اینقدر گرسنه ام شده و معده م اینگاری که ترسیده باشه التماس میکرد که یه چیز مضر بخور! D:
با افکارم کلی دست و پنجه نرم کردم که میشه سبک زندگیمو تغییر بدم یا نه!
راستش من قبلا خیلی خیلی زیاد اثرات خورد و خوراک رو روی بدن دیدم یعنی کاملا حسش میکنم.
و از دیشب تصمیمم رو گرفتم که فقط یکم روی غذاهایی که میخورم و معده م تقاضا میکنه فکر کنم؛
و اینقدر این تصمیم عمیق و ژرف گرفته شد که نیم ساعت بعدش رفتم و کلی از میوه فروشی خرید کردم؛
و امروز عصر هم برای اولین بار سبزی خریدم!
قبلا شنیده بودم که فریز کردن شون بد نیست و با کلی زحمت همه چیزو جم و جور کردم و با یه سوپ تُرکی سَر و تَه غذای دیشبم رو هَم آوردم و واقعا هم طعم خوبی داشت(زیاد افراطی گوشت مصرف نمیکردم، فکر میکنم واسه همینه که زیاد سختم نیست)
نمیدونم که واقعا میتونه سبک خوبی باشه یانه اما حس خوبی بهم داده و حس میکنم بیشتر از قبل از غذایی که میخورم لذت میبرم.
[از اینکه گزارش کارم رو دادم سخت خوشحالم ^^]
۸ نظر ۲۰ آذر ۹۶ ، ۲۲:۴۰
tahi :D

اگر به انسان‌هایی که دوست‌شان داریم دقیقاً زمانی که حق‌شان نیست عشق نورزیم، دیگر عشق چه معنایی دارد؟!

#بریت ماری این‌جا بود
#فردریک بکمن
۹ نظر ۲۸ آبان ۹۶ ، ۱۰:۵۷
tahi :D

مهربون بود،گفت از بیست سالگی عاشق این بودم که توی یه منطقه ی محروم کارخونه بسازم و کار افرین بشم؛

هربار که رفتم سمتش نشد،هنوز که هنوزه امیدم رو از دست ندادم و دوست دارم این اتفاق بیوفته و واسش تلاش میکنم

از حرف زدنش خیلی گذشته بود حدود پنج شیش ساعت،وقتی داشتم یه پاراگرف بی ربط میخوندم توی ذهنم یه جرقه خورد!

من چه هدفی دارم؟!از زندگیم چی میخوام؟!

"آرامش،یه همراه"

باید یکم خودمو جم و جور کنم ولی خیلی سخته :|

تعداد کارای مفیدی که انجام میدم خیلی خیلی خیلی کم شده

پروردگارا اِراده عنایت کن اِراده

۶ نظر ۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۶:۳۵
tahi :D

اومدم بنویسم وضع هیچی عوض نشده

بنویسم هر روز بدتر از دیروز

به خودم دقت کردم،تاحالا به درجه از پوچی رسیده بودم؟!اینقدر اروم و خالی!

خیلی تلاش کردم "Letter to a Child Never Born"بخونم؛

بارها بارها توی اتوبوس،راهرو های شلوغ،وقت های اضافه ی کلاسام و روی کاناپه موقعیت خوندش پیش اومد و فقط جلدش رو لمس کردم و یکم کاغذش بوییدم چند صفحه خوندم و باز بستمش.دوستش دارم،فکرهم میکنم بشه خیلی دوستش داشت اما زمان دوست داشتنش الان نیست.

دیروز عصر یک عالم راه رفتم بیشتر از دفعات قبلی

موقع راه رفتن توی ذهنم به حس خوبی که میتونه از با "سرعت راه رفتن" ایجاد بشه تمرکز کرده بودم و قدم برمیداشتم.

قوی تر از قبل شدم،یا حداقلش اینه که یکم بیشتر از قبل پخته شدم دیگه ترس های قبلی وجود ندارن و ترس های جدید جاشون گرفتن.

با خودم گفتم بهتره الان "What I Talk About When I Talk About Running"شروع کنم،با امید اینکه بعد از تموم کردنش میتونم بقیه کتابا رو بخونم.

+واشنا اگر مهربونی یکم به منم مهربونی کن.

۱۱ آبان ۹۶ ، ۱۷:۵۲
tahi :D

ویدیوهای تولد 4 سال پیشم رو دیروز نگاه کردم چهره ام یه عالم عوض شده,پیرتر شدم

مامان میگفت نه پیرتر نشدی خوشگلتر شدی اما چیزی که حس میشه همونه! بزرگتر شدن،آگاه تر شدن،پیرتر شدن

الان که ویدیوهای جدیدم رو میبینم میفهمم که سرخوشی و بی مبالاتی قبل رو ندارم

دریغ از یه ذره صبوری

و حالا نمونه ی کامل ایوب فقط با این باگ که ایوبش بیشتر حرص میخوره و زن و بچه نداره و مونثِ

۱۶ نظر ۰۲ آبان ۹۶ ، ۲۰:۵۸
tahi :D