Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۲۵۶ مطلب با موضوع «توییت ~/» ثبت شده است

و بازم سفر
امیددارم(دارم)که سفر خوبی باشه 
هنوز حتی یه دونه خرت و پرت هم جمع نکردم
کلی پروژه و درس هست که باید کامل کنم توی همین تعطیلات
امیدوارم گیاه هام توی مدتی که نیستم آسیب نبینن
"نامه به کودکی که هرگز زاده نشد"رو بیشتر از نیمه خوندم،حس ها و عواطف نویسنده چه قدر بامن هماهنگی داره و از این کلی لذت میبرم
باید بعد از سفر حسابی راجبش توضیح بدم.
"کوری" رو که از تهران خریده بودم،روز دوم فروردین هدیه ش کردم به داییم،چند بار دیده بودم که با بقیه راجب کتاب هایی که خونده حرف میزنه،حس کردم شاید هدیه بدی نباشه،و اول فروردین زادروزش بود و خب اون کتاب یه هدیه بود از طرف من.
در حالی که کوری رو هنوز نخوندم اون رو هدیه کردم و فکر میکنم باید حتما حتما تهیه ش کنم و در اولین فرصت بخونم.
قصد دارم توی سفر چند تا کتاب بخرم ولی هنوز کتابهای نیمه تموم و حتی کتاب های دست نخورده زیادی دارم.
اخیرا فکر کتابهای الکترونیکی خیلی توی سرمه ولی من دوست دارم کتاب رو لمسش کنم و شاید خیلی اینطور بد باشه.
امیدوارم یا باهاش کنار بیام یا تند تند بتونم کتاب بخرم و به نسخه های الکترونیکی ش اصلا توجه نکنم.

امروز 7 شهریور سالِ 1397،و من چند روز هست که متوجه شدم فراموش کردم بعد از تموم شدن کتابِ"نامه به کودکی که هرگز زاده نشد"راجبش بنوسم،امروز مینویسم و با اینکه از تموم کردن اون کتاب مدت زیادی میگذره اما خوب به خاطر دارم که همراهش چه قدر گریه کردم.
کتاب فوق العاده و غم ناکی بود.
بارها در حین خوندن خودم رو جای زن گذاشتم و به این فکر کردن اگر در اون موقعیت ها بودم چه میکردم.
پیشنهاد من به کسایی که سلیقه م میپسندن این کتاب هم ست.
۱۹ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۵۳
tahi :D
چیزی نمیتونم بگم
حسم خوبه
حداقل الان که دارم مینویسم حالم خوبه
امسال قراره بهتر از سال های قبل باشه،هرسال همین طوره!ولی خب,میگذره همه چی و ماهمیشه داریم به جای زندگی کردن توی اَکنون،توی آینده ای که همش وعده یِ آینده تر رو بهش میدیم،زندگی میکنیم.
کاش بتونیم امسال اَکنون خودمون رو بسازیم.
بهارمون سرشار شادی :)

۷ نظر ۲۹ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۴۵
tahi :D

حسابی از قطرشترسیدم،دیرتر از موعد رسید به دستم خیلی دیر تر

365 تا صفحه رو که دیدم گفتم امکان نداره بتونم تا قبل پانزدهم_شانزدهم تمومش کنم.

در عین ناباوری دیروزصبح که اومدم سر گذاشتم روی بالشت صداهارو میشنیدم ولی خوابالو بودم،بابا اروم داشت با کسی حرف میزد و بعد یکم بلندتر گفت کتاب هاتو اوردن.

کلی خوشحال شدم،1396/12/01 سفارش شون داده بودم و دیگه داشتم از اومدن شون قبل سال جدید ناامید میشدم.

دیروز عصر تا صفحه ی 177 خوندم و به نظرم کتاب بدی نمیومد،شاید اگر کتاب مربوط به مسابقه نبود هیچ وقت نمیخوندمش اما خب خوندم و بدم نیومد

ولی نمیتونه جزو کتابایی باشه که دوست داشتم؛

رده ی سنی کتاب کودک و نوجوان بود و خب فکر نمیکنم زیادی واسه خوندنش پیر بوده باشم،در کل حس میکردم یه بچه شدم و دارم کتاب رو میخونم و یه جاهایی از کتاب یه حالت نابهنجاری بهم دست میداد که از موقعیتی که درش بودم ناراحتم میکرد.

کتاب زیادی شیرین بود،نه از نظر محتوا و زیبایی نه!واسه من هرکتابی یه بو و یه طعم و شکل خاص داره,البته بعضی از کتابا هم شبیه همن.

وقتی این کتاب رو تصور و تجسم و توی مغزم طراحی میکردم دهنم شیرین میشد از بس راجب چیزای شیرین نوشته شده بود،ذائقه من و نویسنده کاملا متفاوت بود؛

اون زولوبیا و بامیه و مارمالاد و شربت شیرین و غلیظ دوست داشت ولی من به شدت از مارمالاد بدم میاد.

اگر من نویسنده ش بودم یا حداقل اگر جرقه ی نوشتن این کتاب توی ذهن من خورده شده بود خیلی متفاوت تر مینوشتمش و خب چیز عادی ایه چون همه مون افکارمون متفاوته.

فقط کم مونده بود داخل این چیزای شیرینی که نویسنده تند و تند بیان میکرد خرما هم حضور پیدا کنه تا من کاملا کتاب کنار بذارم!

شخصیت های جالبی داشت شخصیت پردازی نویسنده میشد گفت قوی بود.

توی انتخاب اسم بعضی جاها قدرتمند ظاهر شده بود و بعضی جاها زیادی بومی.

چون کتاب مختص گروه سنی "کودک و نوجوان" بود باید اسم هایی انتخاب میشد که جذاب تر باشن،برای بچه یا نوجوونی به سن و سال من اسم "اعظم"،"جلال" و ... نه تنها جذابیتی نداره بلکه خسته کننده به نظر میرسه.!

یک سری از پیش نویس هایی که توی کادر مخصوص نوشته شده بودن منو جذب میکردن.

کتاب رو همین چند دقیقه پیش تموم کردم و خوشحال شدم از تموم شدنش.

جمعا چهارتا کتاب بود که دوتا رو دادم به ژینو بخونه و دوتا هم خودم،ماله خودم هردوتاش تموم شد و توی سایت مسابقه ش رو هم دادم.

ژینو هم یکیش رو خونده بود و مسابقه داد.

فقط یه کتاب مونده که اونم هنوز دست ژینو و باید تمومش کنه تا مسابقه بده و تمام.

باید برم سراغ کتابای ها بعدی،البته!در چند روز آتی.

۲۸ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۵۴
tahi :D

"کیمیاگر" فوق العاده بود!

برام کتابی بود جذاب و همین طور یکم سنگین!

سنگین بودنش دلچسب بود.

واقعا چرا پائولو اینقده خوب مینویسه؟!D:

خوب درکش کردم،توی سکوت،شلوغی و درهم برهمی و هرجا!خوووب درکش کردم،خیلی ژرف.

وقتی از صمیم قلبت چیزی رو بخوای تموم دنیا تموم و کائنات دست به دست هم میدن تا بتونی به خواسته ت برسی،نباید ناامید شد و دست کشید!

دنبال افسانه ی شخصیمون بریم،بهش میرسیم.

۱۲ نظر ۲۶ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۰۰
tahi :D

اخرای ساله و کلی کار ریخته سرم،دوشنبه با دوستام تا دیر وقت کنسرت بودیم حال روزم عوض شد بهتر شدم،خوب بودما بهتر شدم.

یکی از ارزوهای نصفه نیمه م رفتن به کنسرت پازل باند بود که خب رفتم D:

اونقده سرد بود که تا مغزاستخونم یخ کرد بود،اثرات سرما رو هم الان دارم حس میکنم گلو درد و سردرد و کوفتگی بدن.

"کیمیاگر" رو تا صفحه 205 خوندم و سخت علاقه مندم ادامه ش رو بخونم اما سردرد ولم نمیکنه،بهتر که بشم تمومش میکنم.

شاید باورش مشکل باشه اما هنوز کتابای مسابقه رو نخوندم![بد نیست بگم که هنوز به دستم نرسیدن].

نمیتونم بگم شوق و ذوقی برای تموم شدن سال ندارم،چون اگر شوقی نبود لباس و وسایل نو تهیه نمیکردم اما مثل قبل نیست.معنیش چیه نمیدونم هرچی که هست بد نیست.

به محض تموم شدن "کیمیاگر" راجبش مینویسم.


۹ نظر ۲۳ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۴۵
tahi :D