Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۲۵۶ مطلب با موضوع «توییت ~/» ثبت شده است

میخنده میگه عاشقم نشدن،نشدن وقتی هم شدن گند زدم!

میگفت توی گپ دانشگاه داشتم صحبتهای بچه هارو میخوندم دیدم همون موقع یه pm دریافت کردم از طرف یکی از اقایون هم کلاسیم

سین کردم نوشته بود سلام شب تون بخیر میخواستم یه مطلبی فردا عرض کنم خدمتتون میتونید بیشتر دانشگاه بمونید؟

گفته بود باشه

رفته بود و پسره بهش ابراز علاقه کرده بود ک من از فیس تون خوشم میاد و تمام این مدت روتون قفل کرده بودم شرایط پیش نمیومد

نوبت اون شده که حرف بزنه و بدون مقدمه و هیچ کلامی گفته : الهی قربونت برم من همش ارایشم!

گفت خودمم نفهمیدم چ حرف مفتی بود که زدم!اصلا واسه چی همچین حرفی زدم،قربونت برم دیگ واسه ی چی اخه!

خلاصه بعد زدن این حرف و وقی فهمید چ گندی زده پاشده فرار کرده رفته

پسره هم تند و تند تماس میگیره و به روی خودش نیاورده و گفته چرا اونروز اینقدر سریع رفتید من هنوز صحبت داشتم

یعنی یا خیلی پدرسوخته س یا اینکه خب خوشش اومده ازش D:


۲۵ دی ۹۶ ، ۲۰:۲۸
tahi :D

هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت،باید آنهارا همانگونه که یکبار اتفاق افتاده اند تنها به خاطر آورد.

*

آنطور که دوست داشتم تمام نشد!

دوست داشتم ماری برگردد یا اتفاق بهتری برای هانس بیوفتد.

از کتاب هایی بود که شاید پاراگراف به پاراگرافش را دوست داشتم.

۲۳ آذر ۹۶ ، ۲۲:۵۴
tahi :D
فکر میکنم یه ماه پیش بود که اتفاقی با عمه رفتیم به یه جلسه از انجمن گیاه خواری،به نظرم جالب میومد و هرکدوم از ادمایی که اونجا بودن کلی راجب تجربه هاشون و کتاب هایی که خوندن حرف زدن بعضیاشون نزدیک به 6 سال گیاه خوار بودن و لب به گوشت و هر چیز حیوانی دیگه نزده بودن،البته باید بگم اونقدر روم تاثیر گذاشت که بلافاصله بعد از رسیدن به خونه فکر سرخ کردن مرغ به سرم زده بود،واقعا برام عجیب بود که چرا اینقدر گرسنه ام شده و معده م اینگاری که ترسیده باشه التماس میکرد که یه چیز مضر بخور! D:
با افکارم کلی دست و پنجه نرم کردم که میشه سبک زندگیمو تغییر بدم یا نه!
راستش من قبلا خیلی خیلی زیاد اثرات خورد و خوراک رو روی بدن دیدم یعنی کاملا حسش میکنم.
و از دیشب تصمیمم رو گرفتم که فقط یکم روی غذاهایی که میخورم و معده م تقاضا میکنه فکر کنم؛
و اینقدر این تصمیم عمیق و ژرف گرفته شد که نیم ساعت بعدش رفتم و کلی از میوه فروشی خرید کردم؛
و امروز عصر هم برای اولین بار سبزی خریدم!
قبلا شنیده بودم که فریز کردن شون بد نیست و با کلی زحمت همه چیزو جم و جور کردم و با یه سوپ تُرکی سَر و تَه غذای دیشبم رو هَم آوردم و واقعا هم طعم خوبی داشت(زیاد افراطی گوشت مصرف نمیکردم، فکر میکنم واسه همینه که زیاد سختم نیست)
نمیدونم که واقعا میتونه سبک خوبی باشه یانه اما حس خوبی بهم داده و حس میکنم بیشتر از قبل از غذایی که میخورم لذت میبرم.
[از اینکه گزارش کارم رو دادم سخت خوشحالم ^^]
۸ نظر ۲۰ آذر ۹۶ ، ۲۲:۴۰
tahi :D

اگر به انسان‌هایی که دوست‌شان داریم دقیقاً زمانی که حق‌شان نیست عشق نورزیم، دیگر عشق چه معنایی دارد؟!

#بریت ماری این‌جا بود
#فردریک بکمن
۹ نظر ۲۸ آبان ۹۶ ، ۱۰:۵۷
tahi :D

مهربون بود،گفت از بیست سالگی عاشق این بودم که توی یه منطقه ی محروم کارخونه بسازم و کار افرین بشم؛

هربار که رفتم سمتش نشد،هنوز که هنوزه امیدم رو از دست ندادم و دوست دارم این اتفاق بیوفته و واسش تلاش میکنم

از حرف زدنش خیلی گذشته بود حدود پنج شیش ساعت،وقتی داشتم یه پاراگرف بی ربط میخوندم توی ذهنم یه جرقه خورد!

من چه هدفی دارم؟!از زندگیم چی میخوام؟!

"آرامش،یه همراه"

باید یکم خودمو جم و جور کنم ولی خیلی سخته :|

تعداد کارای مفیدی که انجام میدم خیلی خیلی خیلی کم شده

پروردگارا اِراده عنایت کن اِراده

۶ نظر ۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۶:۳۵
tahi :D