Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

انگار باید دوباره روزانه نویسی هام رو شروع کنم چون گاهی تاریخ کارای مهمی که انجام دادیم فراموش میکنم و به اشتباه میوفتم.

امروز اتفاق خاصی نیوفتاد فقط صبح کمی کار کردم و عصر رفتم کلینیک.

یه ماسک بولگارین رز هم برای مطب سفارش دادم.

یه مقدار این ماه فقیر شدم!

این اولین پست از هر روز نویسی.

۰ نظر ۲۵ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۳:۲۷
tahi :D

هورمون ها وقتی بهم میریزن شبیه یه موج عجیب میزنن همه چیو داغون میکنن، وای به روزی که اطرافیان...

به شکل عجیب و ترسناکی میتونم قید همه چیو بزنم!

گاهی از خودم میترسم، تصمیمات وحشتناک اینطور موقع ها گرفته میشه.

نمیدونم 

سعی میکنم خودم رو کنترل کنم، ولی خیلی سخته.

واشنای مهربونم دلم یه اتفاق خیلی خوب میخواد :))) 

شبیه یه صخره هستم، و این موج ها ...

باید به این امواج عادت کرد یا؟

۰ نظر ۲۳ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۱:۱۲
tahi :D

نمیدونم چی باید بنویسم

مثل همیشه حجم زیاد و متفاوتی از احساسات رو دارم.

گله نمیکنم و در آخرین پست امسال مینویسم:

اولویت اول همیشه باید خودت باشی!شادی و حال خوب تو از همه چیز مهم تره، نذار هرکس و هرچیزی آزارت بده و روز و شبت رو خراب کنه!تو مهربون و باارزشی!

لازم نیست به هرسوالی جواب بدی، اگر دیگران با تو بدرفتاری میکنن شاید یک درس که خودت رو جمع و جور کنی و به فکر پیشرفت کردن بیوفتی!

گاهی باید قدردان رفتار بی رحمانه آدما باشی!

تو زود به گریه میوفتی اما ضعیف نیستی!

و سخن پایانی

واشنا همیشه به تو نگاه میکنه و مواظبت هست، واشنا در قلب و در مغز و در تمامی وجود من حضور داره.

واشنای مهربونم که کمک دادی انتخاب کنم و ببینم نتیجه ش رو...

دوستت دارم

صمیمانه و با تمام وجود 

به شدت ناراحتی و اندوهم

به شدت ناامیدی هام و قدرت بی نظیرشون...

عمیقا دوستت دارم و منتظر معجزه های تو هستم

لطفا مواظب ما باش❤️

۰ نظر ۲۹ اسفند ۰۳ ، ۱۶:۰۴
tahi :D

فردا صبح باید برم سرکار، اما نه تنها ذره ای خوابم نمیاد بلکه مغزم پر از فکرای مختلفه.

توی چندماه گذشته به دلایل مختلف رنج کشیدم.

با غم غریبه نیستم اما دلیل غم خیلی شرایط رو عوض میکنه.

کلمه ی ناکافی شاید اونقدرا تیز و برنده به نظر نرسه! اما واقعا وقتی حسش کنی درد میکشی!

هستن آدم هایی که دوست دارن غمگینت کنن، دوست دارن حس کنی هیچی نیستی!

با حرفاشون متلاشیت کنن و اصلا به روی خودشونم نیارن.

میدونی بهترین کار در مقابل چنین اتفاقی چیه؟ ترک کردنشون و رفتن! بذاری با داشته ها و اعتمادبنفس کاذب شون تنها بمونن یا حداقل با کسایی وقت بگذرونن که شبیه خودشون توی توهمن!

اما گاهی این ادمی که داره اذیتت میکنه....

چطوری بنویسم؟ هنوز حس هایی بهش داری!

چرا بهم احساس بی ارزشی تزریق میکنی؟

که حس کنم کمم،پوچم تباه و سطحی هستم.

میدونی فقط کسی میتونه این رو درک کنه که واقعا حسش کرده باشه.

بسیار آسیب پذیر میشی.

بعد از گذشت چند روز تازه تونستم خودم رو پیدا کنم و راجبش بنویسم!

منطق میگه باید به طرف مقابل گوشزد کنی که رنج میبری و نباید رفتارش رو ادامه بده، اما من فکر میکنم این رفتار چیزی نیست که کسی بدون آگاهی انجامش بده! 

شاید برای من این یک تلنگر!

تلنگر برای اینکه خودم رو بیشتر دوست داشته باشم و مواظب خودم باشم.

۰ نظر ۲۰ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۵۳
tahi :D

پنج کیلو وزن کم کردم.

سلامت روان؟ صفر.

روحیه ادامه دادن و امید داشتن؟مثل یه شوخیه!

حتی نوشتن هم دیگه بنظرم انتخاب خوبی نیست...

نمیدونم داریم به کجا میرسیم و قراره چه بلایی سرمون بیاد، عمیقا احساس پوچی غم و ناراحتی میکنم.

کاش تموم شه این وضعیت.

این هم روزایی که وقتی بچه بودم دوست داشتم از راه برسن!

وقتی که فکر میکردم و قلبم تند میزد از شوق و استرس برای آینده.

حالا احساس ناکافی بودن از پا درم اورده و داره سلاخیم میکنه.

اعتمادبنفسم...

واشنا؟ اشکامو میبینی؟ واشنا امروز خیلی گریه کردم

واشنا این چندماه دیدی که چی بهم گذشت؟

واشنا من ازت آرامش میخوام...

واشنای مهربونم من هنوزم معتقدم تو داری منو میبینی و نگاهم میکنی...

مثل همیشه...

دوست دارم...

۰ نظر ۱۴ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۳۴
tahi :D

توی ماه گذشته انواع احساسات رو عمیق تجربه کردم،کمتر از 10 روز دیگه باید برم شهر باران!

حس عجیبی دارم همراه با عذاب وجدان و فکر کردن های الکی برای آزار دادن خودم...

نمیدونم چی بگم...واشنا؟نگاهم کن مثل همیشه کنارم باش...

۱ نظر ۰۳ دی ۰۳ ، ۲۲:۵۶
tahi :D