هی مینویسم هی پاک میکنم
اینقدری که من مارکر و خرت و پرت دارم یکی که داره گرافیک میخونه نداره!فقط میخوام بدونم وقتی داشتم اینا رو میخریدم چه فکری راجب خودم کردم
اخه عزیزدلم تو که صدسالی یه بارم جزوه نمینویسی و تایپی هات صدبرابر دست نویس هات هستن چرا مارکر میخری؟!
هنوز تقریبا دوماه از تعطیلات مونده و من فقط سه تا کتاب غیر از کتابای مربوط به رشته ام خوندم و اون سه تا هم نصفه ان
وی تحت فشار کتاب های نیمه تموم له شد.[و همین طور کتاب های توی صف]
پریروز داشتم دنبال کارتم تو کمد میگشتم فاکتور پرینتر قبلی رو که 95/12/19 خریده بودم دیدم،کی باورش میشه که در پرینتره رو باز نکردم!
دیگه همت کردم بردم عوض کردم یه اپسون برداشتم به جاش،تنها عیبش اینه که هر سه روز حتما باید باهاش یه چیزی چاپ کرد مگرنه رنگش خشک میشه هدش به مخزن متصل عه و دیگه پِخ پِخ
از سفر که برگردم عکسای حاصل ازش رو به نمایش میذارم
تنها دغدغه ام اینه که چرا کسی نمیاد باهم بریم کتاب های جاوا و جاوا اسکریپت رو پس بدیم به کتابخونه آخه T_T
باید به یه چیزی همین الان اعتراف کنم؛
من یه دوست درست حسابی هم ندارم حتی یدونه(دوستهای راه دور همیشه بودن اما راه نزدیک،نه)
از نظر اجتماعی همیشه فعال بودم برخوردم با افراد شایسته بوده یعنی اکثر منو تایید میکنن
اما اینکه دوست نزدیکی ندارم یکی از نقص های زندگیمه
خیلی پست پرباری شد و در عین حال مزخرف :|
Gone is every joy and inspiration...
Tears are all I have to show
No consolation
All I can see is grief and gloom
Till the crack of doom
Oh, melancholy mood
Deep in the night I search for a trace
Of a lingering kiss, a warm embrace
...But love is a whimsy, as flimsy as lace