Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

طبق معمول مشخصه اومدم یکم سر خودم و شماها غر بزنم و برم،کلی درس دارم و خیلی خیلی خیلی احمقانه س اگر بگم بجای دیدن فیلمای اموزشی درسام میشینم و فیلمی که سال ها دوست داشتم ببینم،نگاه میکنم.

درسته "هری پاتر"،میدونم فرصت برای هدر دادن زیاده میتونم دوران بین 25 تا 30 یا 30 تا 40 و یا حتی 45 تا 50 سالگیم رو اینطور هدر بدم اما خب حتی اگر زنده باشم حتی اگر بتونم و وقت داشته باشم حتی اگر هنوز دلم بخواد کارای الان رو بکنم،اون شوق و شوری که الان برام وقتی زمانم هدر میدم ایجاد میشه،اون موقع هم هست؟بعید میدونم.

راستش خودم میفهمم چمه بازیگوشم،خیلی بازیگوشم اما یه بازیگوش موشه ی زیرک بی سر و صدا،بازیگوشی که بقیه متوجه شیطنت هاش نمیشن.شاید.

خیلی بهتر میتونم خودمو درک کنم و عجیبه گاهی اوقات از رفتارای خودم متعجب میشم چرا اینقدر پیچیده م.

پایان نامه روی حالت قبلیش ثابت مونده چون همگروه عزیزم غ.م یکم سرش شلوغه و نمیتونه کارای گرافیکیشو تموم کنه.

کار به خاطر وضعیت بد این ویروس مزخرف تعطیله و دارن کلاساشونو به صورت غیر حضوری برگزار میکنن و هماهنگی و نظم دادن به این کلاسا با ماست.

من بیشتر از اینکه درس بخونم دارم دور خودم میچرخم،به خاطر مشکلات پوستیم ناراحتم،از طرفی به آینده کاریم فکر میکنم،کار برای من رابطه ی خیلی خیلی نزدیکی با زندگی شخصیم داره،اگر قرار باشه همینطور معلق بخوام به آینده فکر کنم چیزای خوبی نمیبینم.

به خودم قول دادم بعد از یکمی شیطنت فیلمای اموزشی هوش مصنوعی و پایتون رو ببینم اما واقعا دانشگاه عذاب اور نیست؟

یادگیری زیباست اما به مرور و با نظم،نه با این اوضاع درهم برهم عجیب.

واشنا به همه ی ما بینوایان عاجز کمک کنه.

۲۷ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۰۷
tahi :D

ادمایی که مدام در حال حرف زدن باهاشون بودم اما یک سال و اندی بود که ندیده بودمشون،دیدم.

زندگی همینه همیقدر عجیب غریب و کوتاه

چند تا کتاب جدید خریدم و یه کتاب هم غ.م مهربون بهم هدیه داد حتما به زودی راجب شون مینویسم.

پایان نامه 90 درصد قسمت عملیش تموم شده و کدارو جمع جور کردم و اون قسمتای باقی مونده رو هم به زودی تموم میکنم،حس خوبی دارم نمیدونم چرا اما همین حس خوب داشتنه واقعا غنیمته برای ادمی مثل من.

همه چیز رو سپردم دست واشنا :)

۱۱ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۵۳
tahi :D

چند روزه میخوام بیام بنویسم،و حالا امروز که موفق شدم بیام تمام چیزایی که میخواستم بگم رو فراموش کردم باید اینقدر روی این صندلی بشینم و فکر کنم تا یادم بیاد چیا رو باید میگفتم!

از امروز شروع میکنم تا کم کم برسم به عقب.

اشپزی میکنم سه روز در هفته خونم و اشپزی میکنم و کارای این مدلی خونه،اشپزی همونطور که قبلا هم گفتم زیباست،واقعا زیباست و دارم مطمئن میشم نسبت به صحت نظریه اشپزی استعداد نیست و تمرین و تکرار و دقته.

اگر بیان باهام راجب کتاب و اشپزی و گلا حرف بزنن تا ساعت ها میتونم گوش کنم و به بحث پر و بال جذابیت بدم.

حقیقا ماشین میخوام!یعنی فهمیدم تا خواستن یه چیزی و به دست اوردنش یه منطقه ی سختی باید طی کنی.

نه که قبلا ندونما نه میدونستم از بچگی میدونستم هیچی اسون به دست نمیاد برای همه چیز باید تلاش کرد و تلاش کردن قسمت اصلی سرپا موندن و زندگی کردنه.

کنار تلاش باید امید داشت باید انگیزه و شور داشت،میدونید انگیزه ها چند نوعن از دیدگاه منه بی خرد،انگیزه چند دقیقه ای،انگیزه چند ساعته،انگیزه چند روزه،انگیزه هفتگی و ماهانه و سالانه و بلند مدت! حالا اگر خوش شانس باشید و انگیزه تون بلند مدت باشه تا یه نیم قرنی نسبتا شادین،یعنی شادم نباشید خودتون جم جور میکنید،انگیزه شما رو وادار میکنه که تحمل کنید و تلاش کنید و خسته نشید.

مثل قضیه پیاده اومدن به سمت خونه س از یه جای دور،اگر تو یخچال خونه تون یه کیک انتظار تون بکشه برای رسیدن به خونه مقداری مشتاقید،شایدم مشتاق نباشید فقط بخواید که برسید به خونه و حالا شاید اصلا کیکه رو هم نخورید،ولی یه جنبه دیگش اینه که تو خونه یه ادم مهم انتظارتون بکشه ادمی که دوستش دارید و وقتی باهمید شادید حالا این ادم میتونه به اندازه یه پیتزا خانواده یا یه پرس چلو جوجه برای یه ادم شکم پرست ارزش داشته باشه،اون وقته که میدونید رسیدن به خونه زیباست!هدفه هدف شاید چند دقیقه ای یا چند ساعته،حالا اگر هیچی تو خونه منتظرتون نباشه حتی یه تیکه کیک یا یه تیکه نون خشک شما بازم میرید خونه اما رفتن تون مدلش فرق داره یه حالت دیگس.

اصلا نمیدونم چی دارم میگم شاید این همه حرف زدم که یادم بیاد چیا میخواستم بنویسم.

حرف اصلیم شاید اینه که دارم میرم سرکار،نمیدونم چند وقته شاید نزدیک یک ماه،کار کردن خوبه ادمای جدید محیط جدید اتفاقای جدید.

ترم پیش که تموم شد و نمره آزمایشگاه پایگاه داده م رو که دیدم فهمیدم دنیا واقعا عجیبه،یعنی ادما خودشون به خاک و خون میکشن برای چیزی که ازش مطمئن نیستن،من که خودم اونقدارم خودمو به خاک و خون نکشیدم ولی حالا کلا 17.75 نمره زیبایی برای درسیه که فکر میکردی امکان پاس شدنت از 100 درصد 10 درصده.

دانشگاه با وجود کرونا فشاری که باید بیاره رو میاره،چند روز پیش به این فکر میکردم که اگر مجالی بود درس خوندن رو ادامه بدم یعنی همینطور هی ادامه بدم اخه فکر کردم دیدم واقعا هدفام تموم شده تقریبا،باید یه هدف بزرگ تر انتخاب کنم مثل دکتری گرفتن یا چمیدونم یه کار نسبتا دشوار کاری که زود تموم نشه،راجب خودم مطمئنم اگر تصمیم به کاری بگیرم خیلی طول میکشه پشیمون شم و به خودم بگم بسه دیگه نرو جلو.

اما این سری هدفایی که نیاز دارم مشخص کنم سختن و شاید جا بزنم و شرمنده خودم شم ولی نه شرمنده نمیشم مهم تلاش کردنه و اینکه حداقل با خودت میگی من رفتم جلو و دست اندازهای راه رو دیدم میتونم راهنما خوبی بشم برای کسایی که میخوان به مقصد برسن.

شاید

نمیدونم

عجیب تر از قبل شدم؟

خیلی حرف زدم و این همه کلمه و جمله بازم نتونستن منو و احساس این روزامو نشون بدن.

عجیبه.

ازم بپرسن چی یاد گرفتی از این زندگی اروم در گوششون میگم صبر.

 

۲۷ بهمن ۹۹ ، ۱۰:۴۰
tahi :D

تقریبا داره تموم میشه،ترم رو میگم،خسته و خسته و خسته م واقعا خستم،خیلی ترم بدی بود و بدتر هم زمانی میشه که یه درسی رو پاس نشم!

امتحانام حدودا 6 تا دیگه مونده...

توی این ترم چیزایی زیادی یاد گرفتم،درس نه!تجربه.

احتمالا برم سرکار یه جایی رفتم مصاحبه و قراره از شنبه برم(مشکلی با امتحان داشتنم نداشتن).

نمیدونم اصلا نمیدونم چی باید دیگه توی وبلاگ نوشت که دلت واسه ی لحظه ای اروم شه و حس سبکی کنی!

براتون از واشنا طلب آرامش و شادی میکنم.

۲۵ دی ۹۹ ، ۱۶:۵۰
tahi :D

حالم بهتر از سری قبله و خوشحالم که از اون اوضاع بد گذشتم.

و حتی جای شادی و شکر داره که این قدر سریع مودم عوض میشه،حالا هرچند خیلی هم سریع نبود ولی خب مهم اینه که الان عوض شده.

اساتید دانشکده من دارن از این دوران زیبا نهایت استفاده میبرن،نه نه دقیقا این مدلیه که طرف ترم های گذشته نمیتونست باقی جزوه و کتابش درس بده و حالا با خودش میگه دمم گرم این ترم جزوه کمم میاد 8)))

خلاصه که نیومدم غر بزنم دارم فکرای قشنگی رو عملی میکنم از جمله اینکه شاید واقعا دیگه وقتش باشه اندروید رو به صورت حرفه ای یاد بگیرم.

بلاخره با ماوس سیمی زشتم که شبیه سوسکه خداحافظی کنم[واقعا دوسش دارم :)] و دیگه کیبوردی که با بابا تعمیر کردیمو بذارم سرجهازی خودم از بس مرغوب و خوبه و یه کیبورد مناسب بگیرم که موقع تایپ مردم فکر نکنن دارم با چرخ تحریر تایپ میکنم.

نمیدونم چرا اینارو مینویسم!اما حسی که بهم منتقل میکنه خوبه و این برام ارزشمنده.

جامو برای کارایی که با لپ تاپ انجام میدادم عوض کردم،یه جای سرد و تقریبا آروم،حداقلش اینه سعی میکنم دوسش داشته باشم.

همین،اوضاع خوبه و کمتر ناراحتم و این ناراحتی رو با امید و تلاشم کمتر و کمتر و کمتر میکنم.

 

 

۰۵ آبان ۹۹ ، ۱۸:۵۰
tahi :D