خط اخر پست قبل.
سلام
دی ماه عجیبی داشتم عجیب تر از هرچیزی که فکرش بکنید پر از اسباب کشی، خستگی، کار ، فقر، عصبانیت، سردرگمی و غم.
سردرگم، غمگین و ناراحت از اینکه نمیتونم خوب تصمیم بگیرم یا احساس میکنم که نمیتونم.
عصبانی و پر از خشم چون فکر میکنم کنترلی روی اوضاع ندارم.
فقر که توضیحی نداره.
کار کار کار کار کار چیزی که از وقتی فهمیدم پول چیه دارم انجامش میدم، بخاطر فعالیتهای کوچیک و بزرگم شرمنده نیستم من اگر الان نگرشم این شکلیه چه خوب چه بد بخاطر اشتیاق به مستقل شدن بوده و بس.
خستگی که ناشی از کار و بدبختیای همراهش هست.
اسباب کشی هم مشخصه.
زندگی همینه واقعا همینه، همین شکلیه یه ماه هر روز از خواب پا میشی با آلارم و میری سرکار توی راه آسمون آبی رو میبینی و یادت میره داری کجا میری و کی هستی.
وقتایی که صبح زود پا نمیشدم و برنامه ای برای روزم نداشتم یادم نمیاد!
از واشنا نه مرخصی میخوام نه گله دارم.
واشنا همین که بهم نگاه میکنی همین که میدونم پشتمی و حواست بهم هست برام کافیه دوستت دارم مثل همیشه خودت درستش کن.
اینقدر ننوشتم که اصلا نمیدونم چی میتونم بنویسم! همه چیز خیلی پیچیده س خیلی...
فقط برای اینکه یادم بمونه زندگی توی آذر هم جریان داشت.
خب سلام نوشتن با فکر کردن خیلی فرق داره خیلی.
انگار باید از اونجایی بگم که ترم پنج برام یکم دیر تر شروع میشه، ترم پنجی که یه جورایی اسمش ترم یک.
نمیدونم راجب ترک کار چیزی اینجا گفتم یا نه اما به هر صورت با تموم شدن تعطیلات تابستونی منم کارم تموم کردم.
اولاش تو خونه بودم و درگیر یه سری پروژه بعدم که کارای چیپ مزخرف فارغ التحصیلی و در ادامه ثبت نام مجدد ... می دونید راستش خیلی عذاب آوره به هر صورت تموم شد.
یه چندتا مقاله غیر مرتبط به رشتم نوشتم و خب جواب هم داد اما انگار به اسم خودم ثبت نشدن :))))) ولی نشون از این داره که اونقدرام بد نبودن.
امشب حال عجیبی داشتم آشفته و ناراحت چه خوبه که اینجا و واشنا رو دارم ...
میدونم میدونم حواست بهم هست میدونم واشنا تو قلبم همیشه دارمت❤
از عنوان هیچی پیدا نیست! میدونم.
برای من کلییی چیز پیش اومد که نتونستم بیام و بنویسم، خب نتیجه ی دانشگاه همونی شد که میخواستم حتی بهتر!
دارم کارای جدیدی انجام میدم و بنظرم امیدبخش.
رهگذرهای لعنتی عجیب روی روحیاتت تاثیر دارن، نمیدونم دیگه باید چی بگم همه چیزا رو نمیشه گفت میدونید که.
واشنا؟ :)))))) خیلی دوستت دارم.