Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۸۶ مطلب با موضوع «اینجوی تودی._.» ثبت شده است

اینقدر ننوشتم که اصلا نمیدونم چی میتونم بنویسم! همه چیز خیلی پیچیده س خیلی...

فقط برای اینکه یادم بمونه زندگی توی آذر هم جریان داشت.

۰۸ آذر ۰۰ ، ۱۳:۴۷
tahi :D

خب سلام نوشتن با فکر کردن خیلی فرق داره خیلی.

انگار باید از اونجایی بگم که ترم پنج برام یکم دیر تر شروع میشه، ترم پنجی که یه جورایی اسمش ترم یک.

نمیدونم راجب ترک کار چیزی اینجا گفتم یا نه اما به هر صورت با تموم شدن تعطیلات تابستونی منم کارم تموم کردم.

اولاش تو خونه بودم و درگیر یه سری پروژه بعدم که کارای چیپ مزخرف فارغ التحصیلی و در ادامه ثبت نام مجدد ... می دونید راستش خیلی عذاب آوره  به هر صورت تموم شد.

یه چندتا مقاله غیر مرتبط به رشتم نوشتم و خب جواب هم داد اما انگار به اسم خودم ثبت نشدن :))))) ولی نشون از این داره که اونقدرام بد نبودن.

امشب حال عجیبی داشتم آشفته و ناراحت چه خوبه که اینجا و واشنا رو دارم ...

میدونم میدونم حواست بهم هست میدونم واشنا تو قلبم همیشه دارمت❤

۰ نظر ۰۷ آبان ۰۰ ، ۰۱:۲۷
tahi :D

از عنوان هیچی پیدا نیست! میدونم.

برای من کلییی چیز پیش اومد که نتونستم بیام و بنویسم، خب نتیجه ی دانشگاه همونی شد که میخواستم حتی بهتر!

دارم کارای جدیدی انجام میدم و بنظرم امیدبخش.

رهگذرهای لعنتی عجیب روی روحیاتت تاثیر دارن، نمیدونم دیگه باید چی بگم همه چیزا رو نمیشه گفت میدونید که.

واشنا؟ :)))))) خیلی دوستت دارم.

۱ نظر ۰۹ مهر ۰۰ ، ۱۷:۴۴
tahi :D

از کجا باید شروع کنم برای نوشتن...

چند روز پیش پایان نامه رو ارائه دادیم،ثبت نام برای قبولی مجدد دانشگاه و به انتظار نشستن برای نتیجه برام کاملا عادی شده و دیگه جدید نیست،هرچند اگر چیزی که میخوام حاصل نشه.

این روزا با وجود مثبت شدن تست مامانی دیگه کارهم معنایی نداره و مجبورم که خونه بمونم،سردردم و اینقدر سردردهام طولانی مدت شده و قطع نمیشه که دارم بهش عادت میکنم دیشب فکرشم نمیکردم که توانایی خوندن کتاب رو داشته باشم چون شدیدا پیشونیم درد داشت!

اما "یازده دقیقه"رو برداشتم و حدود یک سومش رو دیشب خوندم همیشه پائولو برام همینطوره در حین ناامیدی و خستگی ملتمسانه سمتش رفتم و خیلی بهتر شدم و خوشحالم...

امروز کتاب رو تموم کردم عجیب بود مثل اکثر کتابایی که میخونم :))))))  بذارید من چیزی راجبش نگم و اگر قرار باشه بخوندیش خودتون سمتش برید نه صرفا بخاطر تعاریف من.

برشی از کتاب:

اگر کسی چیزی را در شرف رسیدن به آن باشد از دست بدهد در نهایت می آموزد که هیچ چیز به او تعلق ندارد.و اگر هیچ چیز به من تعلق ندارد پس نباید اوقاتم را صرف محافظت از چیزهایی کنم که مال من نیست.بهتر است به گونه‌ای زندگی کنم که انگار همین امروز نخستین و آخرین روز زندگی من است.

۲ نظر ۲۳ مرداد ۰۰ ، ۱۲:۵۱
tahi :D

میتونم یکم گلایه کنم؟دانشگاه و کار عجیب روم فشار اوردن این وسط قفسه سینم درد میکنه و احساس میکنم هرشب داره دردش بیشتر میشه...

باید بشینم و منتظر بمونم واشنا این خستگیا رو از تنم ببره بیرون من کلی روز خوب طلب دارم :))))

۱ نظر ۲۸ تیر ۰۰ ، ۰۸:۴۴
tahi :D