Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۸۳ مطلب با موضوع «اینجوی تودی._.» ثبت شده است

از کجا باید شروع کنم برای نوشتن...

چند روز پیش پایان نامه رو ارائه دادیم،ثبت نام برای قبولی مجدد دانشگاه و به انتظار نشستن برای نتیجه برام کاملا عادی شده و دیگه جدید نیست،هرچند اگر چیزی که میخوام حاصل نشه.

این روزا با وجود مثبت شدن تست مامانی دیگه کارهم معنایی نداره و مجبورم که خونه بمونم،سردردم و اینقدر سردردهام طولانی مدت شده و قطع نمیشه که دارم بهش عادت میکنم دیشب فکرشم نمیکردم که توانایی خوندن کتاب رو داشته باشم چون شدیدا پیشونیم درد داشت!

اما "یازده دقیقه"رو برداشتم و حدود یک سومش رو دیشب خوندم همیشه پائولو برام همینطوره در حین ناامیدی و خستگی ملتمسانه سمتش رفتم و خیلی بهتر شدم و خوشحالم...

امروز کتاب رو تموم کردم عجیب بود مثل اکثر کتابایی که میخونم :))))))  بذارید من چیزی راجبش نگم و اگر قرار باشه بخوندیش خودتون سمتش برید نه صرفا بخاطر تعاریف من.

برشی از کتاب:

اگر کسی چیزی را در شرف رسیدن به آن باشد از دست بدهد در نهایت می آموزد که هیچ چیز به او تعلق ندارد.و اگر هیچ چیز به من تعلق ندارد پس نباید اوقاتم را صرف محافظت از چیزهایی کنم که مال من نیست.بهتر است به گونه‌ای زندگی کنم که انگار همین امروز نخستین و آخرین روز زندگی من است.

۲ نظر ۲۳ مرداد ۰۰ ، ۱۲:۵۱
tahi :D

میتونم یکم گلایه کنم؟دانشگاه و کار عجیب روم فشار اوردن این وسط قفسه سینم درد میکنه و احساس میکنم هرشب داره دردش بیشتر میشه...

باید بشینم و منتظر بمونم واشنا این خستگیا رو از تنم ببره بیرون من کلی روز خوب طلب دارم :))))

۱ نظر ۲۸ تیر ۰۰ ، ۰۸:۴۴
tahi :D

اومدم بنویسم توی موقعیت عجیبی از زندگیم هستم یهو دیدم کِی تو موقعیت عجیب نبودم؟هیچ وقت.

خب معلومه زندگی یه فیلم سینمایی کوتاه نیست که تموم شه دوباره پلیش کنی و ببینی و همیشه ثابت باشه،زندگی یه سریال عجیب غریب که چه طولانی باشه چه کوتاه حسابی متعجبت میکنه...

نمیدونم،یه چیزایی اصلا برای گفتن نیست مثل ادمایی که میان و میرن اونا شبیه رهگذرا توی پیاده رو فیلم و سریالان ادمای بیخود و نامفید،ولی خب اگر نباشن همه چی غیر طبیعی میشه میدونین؟.

دیروز مرخصی گرفتم نیم ساعت،رفتم کتابفروشی چندتا کتاب پرسیدم و نداشتن مشغول دیدن کتابا بودم خانومه پرسید برای هدیه میخواین؟گفتم اره گفت چند سالشه؟ گفتم هدیه به خودم.چند ثانیه هنگ بود بعدش چشاش خندید :)))))

ما طبق معمول از واشنا طلب یاری و امید میکنیم و میریم.

۳ نظر ۰۴ تیر ۰۰ ، ۲۲:۱۰
tahi :D

چند روز دیگه بیست سالم میشه،امروز فکر کردم با خودم ده سال دیگه چیم و چیکار میکنم،به خودم ده سال فرصت میدم برای تغییر و این راه انگاری ادامه داره و تموم نمیشه....

یه سری برنامه ها دارم برای خودم که باید عملی شه باید صبر کرد :)

واشنا دوستت دارم.

۳ نظر ۲۹ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۱۱
tahi :D

علاقمند شدم به عنوان های این مدلی حقیقت الان که دارم تایپ میکنم چشمام بخاطر کم خوابی میسوزه و سرکار هستم،دیشب کلی کابوس دیدم و ارامش نداشتم و به سختی شبم صبح شد.

روزای بدی رو گذروندم و اذیت شدم...

از لحاظ جسمی و روحی ضعیفم و قرصامو قطع کردم.

دکتر بعد از کلی ازمایش لعنتی برام راکوتان نوشت امیدوارم کبدم نابود نشه.

خسته تر از اونیم که بخوام شمرده و تمیز تایپ کنم واشنا به تو امید دارم و دوستت دارم.

۵ نظر ۲۱ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۳۴
tahi :D