یک روز معمولی از زندگی
امروز کلینیک تعطیل بود و سرکار نرفتم، کمی کار کردم، آشپزی کردم و 5 لغت جدید انگلیسی یاد گرفتم.
کمی اینستاگرام بودم، عصر یک ساعت خوابیدم و وقتی بیدار شدم از اینکه خوابیدم حس پشیمونی داشتم، باید استفاده از اینستاگرام رو کم کنم!
هفته ی گذشته یکشنبه مصاحبه داشتم و خبری هم نشده از نتیجه ش 😟
فکر کنم برای کار پیدا کردن راه درازی در پیشه!
رفتم توی اتاق و کتابخونه رو نگاهی کردم اولش تصمیم داشتم یه کتاب جدید بخونم بلافاصله با خوندن اسم چندتا از کتابا(اکثرشون خونده بودم) پشیمون شدم و خواستم برم، اما باز جلوتر رفتم و از نزدیک نگاه کردم اول خواستم انجمن شاعران مرده رو بخونم، حتی کمی با دست بیرونش اوردم اما باز برش گردوندم.
"کتابخانه نیمه شب" کتابیه که مدت هاست دوست دارم بخونمش، حتی یکبار خیلی اتفاقی کسی توی اینستاگرام با کامنتش اسپویلش کرده بود ولی از اونجایی که ذهن بسیار قوی دارم و میتونم نادیده بگیرم اسپویلش رو به یاد ندارم!😅
حدود 46 صفحه امشب خوندم و حالا توی پتومم.
اینستاگرام رفتن داخلش دست خودته ولی بیرون اومدم ازش کار خداست :)