سرنوشتت شاید پشت کوه هاست!
دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۴:۴۲ ب.ظ
با عین.الف اومدیم سفر، کارهای اداری داشتیم.
انگار که به خوبی پیش رفته و بابت همه چیز از واشنای مهربونم ممنونم، هوام رو همه جوره داشته و داره و نگاهم میکنه...
این مدت زیاد به ذهنم رسید که چطور من از اینجا سر در اوردم
اینجا برای من خیلی غریبه اما قراره یکم دیگه بیام و بمونم!
واشنا؟ میشه دلم رو آروم تر کنی؟
۰۳/۰۷/۲۳