Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Paulo Coelho» ثبت شده است

بازم بعد یه مدت طولانی اومدم و میخوام که بنویسم،طبق معمول قراره کلی چیز از مدتی که گذشته بگم

سیزدهم تولد ژینو بود،بهش تبریک گفتم و چون تولد پارتنرش چند هفته بعد بود و نمیخواستن زیاد وقتشون به خاطر تولدها گرفته بشه میانگین تولد هردوتاشون رو جشن میگیرن
یعنی امروز 
چیزی واسه ژینو تهیه نکرده بودم چون با پارتنرش حرف زده بودم و گفته بودم بهش که ژینو گیتار رو خیلی دوست داره اگه بشه یه گیتار براش بخریم خیلی خوب میشه
و خب بعد از کلی اصرار من پسره تصمیم گرفت که بجای گردنبند واسه ژینو گیتار بخره و یه مقداری از هزینه ی تهیه گیتار رو من بدم و حل شه
و دیروز رفتیم و چند تا گیتار دیدیم و یه دونه قرمز مایل به جیگری خریدیم
ژینو کلی اصرار میکرد که منم واسه نونزدهم برم تولد و باهاشون باشم حتی پارتنرش هم اصرار کرد در صورتی که انتظار نداشتم اینقده اصرار کنن بهم
و من چون دوست نداشتم خلوت دوتایی شون به هم بخوره جوابشون رو نه دادم
ژینو واسه پارتنرش یه پیرهن سفید و یه کمربند و یه کیف پولی و جاسوییچی چرم تهیه کرد که البته کیف و جاسوییچیش رو من تهیه کردم :| یعنی من درستشون کردم.
دیروز از دولتی سر ژینو تونستم یه سر به کتابفروشی بزنم و یکی دیگه از کتابای پائولو کوئلیو رو بخرم "کنار رود پیدرا نشستم و گریستم"و همون دیشب تا صفحه ی 88 ش رو خوندم و حس میکنم به همین زودی خیلی از کتابش خوشم اومده.
اره خودشه D:
تولدت عقب عقب مبارک.

۷ نظر ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۴۰
tahi :D

خب اول مراجعه کنید به خط اول پست "2_3"

خوندیدش؟!

خب؟واقعا الان چی بگم موقع شروع؟!

بلاخره کمر همت بستم و امروز رفتم و فتوشاپ ثبت نام کردم،فعلا واسه روزای یکشنبه و سه شنبه طرفای عصر

به احتمال زیاد ساعتش رو عوض کنم چون صبح های چهارشنبه کلاس دارم نمیتونم رسیدگی کنم به همه شون

واسه یه مرور کردن فکر میکنم کافی باشه

اونقدررر راه رفتم و دویدم که به بدترین شکل ممکن خسته ام

توی راه که میومدم سمت خونه داشتم به این فکر میکردم که چه قدر بده کسی تو خونه منتظرت نباشه؛قبلا که این دیالوگ رو میشنیدم به گوینده فحش میدادم میگفتم "بیشعور کمبود محبت داره ..."امروز دیگه خوب درکش کردم.

کتابام مونده و با تموم کردن"شیطان و دوشیزه پریم"اینگار با کتابام یه وداع تلخ کردم و رفتم به دور دست ها؛

تنها چیزی که در حال حاضر نیاز دارم اِراده س اِراده

"نامه به کودکی که هرگز زاده نشد"هی توی قفسه ام داد میزنه و میگه "تو خیلی تنبلی احمق!قرار بود من رو توی مرداد ماه تموم کنی!خیلی مادر ف**** بمیر عوضی دروغین!" اره من خیلی خستم و خول شدم و دقیقا زمانی که داشتم از شدت ضعف و سستی روی کاناپه پخش میشدم جلوی خودم رو گرفتم و خواستم فقط به خودم ثابت کنم مَنم که دستور میدم و این همه تایپ کردم و پست دادم!

آره شب بخیر آره از همین الان شب بخیر


۱۴ نظر ۱۹ مهر ۹۶ ، ۲۱:۰۱
tahi :D
همیشه واسه شروع پست دادن مشکل داشتم 
مثلا میدونستم وسطش چی باید تایپ کنم یا اخرش اما اولش رو نه.
دیشب به اصرار های زیاد مادر مجبور شدم برم و توی مراسم هایی که اقوامش تدارک دیده بودن شرکت کنم
اونجا اونقدر زمان زیادی برای گریه کردن و ضجه زدن به مردم داده بودن که تونستم حدود 50 صفحه باقی مونده از کتاب "شیطان و دوشیزه پریم" رو بخونم.
کتاب خوبی بود و طبق معمول نتونستم عکس خوبی هنگام مطالعه ازش بگیرم
تنها بودن این مشکلات رو هم داره
نه یه همجنسِ همخونِ همخونهِ و همدل دارم نه یه همجنسِ همدل که همخونُ و همخونه نباشه
البته باز یه جنس مخالفِ همخونه و همدل که همخون نباشه هم ندارم
کلا تنهایی رو تجسم کنید تنها بودن نه از لحاظ جغرافیای زیست و اقلیم بلکه از لحاظ جغرافیای قلبی و روحی...
۵ نظر ۰۷ مهر ۹۶ ، ۱۵:۳۵
tahi :D

زنی ثروت مند میشود و به شهرش بر میگردد و تنها انگیزه اش،تحقیر و نابودیه مردی ست که در جوانی،زن را از خود رانده بود.

تنها انگیزه ی زندگی اش،ازدواجش،و موفقیت مالی اش،میل او به انتقام از نخستین عشقش بود.

+و چه قدر هدف داشتن مهمه چه قـــــــدر!

#کتابخوری

#پائولو_کوئلیو

۱۷ تیر ۹۶ ، ۱۶:۱۶
tahi :D
یک دوست؛
کسی است که 
همه چیز را 
درباره شما می داند 
و هنوز 
به شما عشق می ورزد...
{آلبرت هوبارد}
چرا منو استخدام نمیکنن که کتابدار بشم T_T
چرا منو پولدار نمیکنه خدا T_T
معلوم نیست فازم چیه هی عر میزنم T_T
برق رفته بود نتونستم تحمل کنم واسه بعد از برق اومدن که عکس بگیرم
[زیرا این دفعه به خاطر شلوغ بودن صف افکار نه به چیزی می اندیشد نه اتفاقی برایش میوفتد و نه کاری میکند]
۱۱ تیر ۹۶ ، ۲۰:۰۳
tahi :D