Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هاروکی موراکامی» ثبت شده است

از آبان 96 هی این کتاب رو میگیرم به دست که بخونم و نمیشد.
تلاش دوم،تلاش اولم خیلی خنده داره!با توجه به اینکه "نامه به فرزندی که هرگز زاده نشد"زودتر از"از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم"تموم شد.
بعد از ویس گوش خراشم (تلاش سوم) موراکامی اینگار که بگه:برو بمیر یعنی با این صدات.
رفتم و مُردم و کتاب رو بستم تا اینکه دیروز بازم از صفحه های 30 و خورده ای به بعد استارت زدم!
دیروز به طرز دیوانه واری تا 100 خوندم و شاید 120 خاطرم نیست!
و صبحه نزدیک به ظهر تمومش کردم و چه قدر چسبید!
من خیلی خیلی نوشته های موراکامی رو دوست دارم و این اثر یکم زیادی خاص بود.
من از دو بدم نمیاد اما دوستش هم ندارم،وقتی میدوم قلبم خیلی خیلی خیلی تند میزنه حتی اگه مسافت کم باشه،احتمالا به خاطر ناشی بودن در این زمینه س.
وقتی از دویدن در مسابقات حرف میزد حس خیلی عجیب غریبی داشتم نه خوشم میومد نه بدم میومد.
من موراکامی رو دوست دارم و اهل نقدش نیستم و بیشتر دوست دارم از کتابی که خوندم لذت ببرم و به نقصهاش از دید سطحی خودم فکر نکنم.
کتابی که من تهیه کردم نشر چشمه بود،و راستش من اونقدر غفلت کردم که حتی موقع خرید فکر میکردم که نویسنده منظورش از عنوان عدد دو باشه!
حتی فکرش رو هم نمیکردم که منظورش دویدن باشه :|
و بعد از خرید توی ماشین به جلدش دقت کردم و یه تصویر مات تار از یه دونده دیدم و تمام ذهنیتم تباه شد.
و برش هایی که از نگاه من جذاب بود؛
««وقتی پای دیگران در میان باشد،آدم همیشه میتواند یک توضیح مجاب کننده ارائه دهد ولی او نمیتواند سر خودش کلاه بگذارد»»1
««دیگران هر چه میخواهند،بگویند.چه اهمیتی دارد»»2
««مهم ترین نکته ای که در مدرسه یاد میگیریم آن ست که مهم ترین نکته ها را در مدرسه نمیتوان یاد گرفت»»3
««در یخچال را باز میکنید و میکوشید با خوراکی های به جا مانده غذایی خوب_یا حتا میتوان گفت ماهرانه_درست کنید.جز یک سیب درختی،یک پیاز،قدری پنیر و چند تخم مرغ چیز دیگری در یخچال پیدا نمیکنید ولی شکایتی ندارید،با هرچه دارید کارتان را راه می اندازید.آدم که پا به سن میگذارد یاد میگیرد با داشته هایش حتا خوشحال هم باشد.یکی از معدود مزیت های پیری همین است.»»4
««یکی از امتیازات کسانی که در جوانی تن به مرگ نسپرده اند نعمت پیر شدن است.»»5
««ای خدایی که احتمالا در آسمان هستی،آیا تقاضایی گران است که با اشاره ای به من پاسخ دهی؟اندکی رحمت،آیا توقعی گران است؟»»6
1 ص 23
2 ص 36
3 ص 56
4 ص 92
5 ص 123
6 ص 147
۲۱ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۱۵
tahi :D
بارها دوست داشتم قسمتی از کتابهای موراکامی رو بخونم و حسم رو در لحظه به شکلی که کاملا قابل درک باشه منتشر کنم.
من رو بابت صدای گوش خراش و نپخته م ببخشید.
محضِ ثبتِ لحن و خاطره و سبکِ مطالعه در این زمان.

۱۶ نظر ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۰۰
tahi :D
هربار که اثرهای موراکامی رو میخونم لذت میبرم و اینگار که هرچند بار چیز تکراری بخونی بازم داری چیزی یاد میگیری،یا بی دقتم یا نوشته های اون جذابه! که خوب مسلما نوشته های اون جذابه!و من تبرئه میشم!
با اینکه چندین ماه پیش هم چندین صفحه از کتاب"از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم"رو مطالعه کردم باز هم دارم همون صفحه هارو میخونم و اصلا کسل کننده نیست.
فعال تر شدم،خیلی فعال تر کلی میدوم و راه میرم و ورزش میکنم شاید تاثیر کتاب شمرده بشه اما بیشتر فکر کنم تقصیر سامسونگه! D:
یکم قبل [چند روز قبل] حال مناسبی نداشتم و دلگیر و ناراحت بودم ولی دلایلش اونقدر بی ارزش بودن که لازم نیست چیزی راجب شون بنویسم!
پروژه های درسی زیادی دارم و خبر پاس شدن فیزیکه امروز من رو کلی ذوق زده کرد!
در کنار پروژه ها کتاب مذکور رو دنبال میکنم و سخت خوشنودم،جا داره بازم بگم زندگی بعضی وقتا خیلی خوشگل میشه و این خوشگلی گاهی از چیزای خیلی مسخره سرچشمه میگیره.برعکسش هم برای زشتی هاش صدق میکنه.
و فکر کنم صفحه ی 40 باشم،محض تموم شدن کتاب راجبش مینویسم.
۱۱ نظر ۲۱ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۲۸
tahi :D

اومدم بنویسم وضع هیچی عوض نشده

بنویسم هر روز بدتر از دیروز

به خودم دقت کردم،تاحالا به درجه از پوچی رسیده بودم؟!اینقدر اروم و خالی!

خیلی تلاش کردم "Letter to a Child Never Born"بخونم؛

بارها بارها توی اتوبوس،راهرو های شلوغ،وقت های اضافه ی کلاسام و روی کاناپه موقعیت خوندش پیش اومد و فقط جلدش رو لمس کردم و یکم کاغذش بوییدم چند صفحه خوندم و باز بستمش.دوستش دارم،فکرهم میکنم بشه خیلی دوستش داشت اما زمان دوست داشتنش الان نیست.

دیروز عصر یک عالم راه رفتم بیشتر از دفعات قبلی

موقع راه رفتن توی ذهنم به حس خوبی که میتونه از با "سرعت راه رفتن" ایجاد بشه تمرکز کرده بودم و قدم برمیداشتم.

قوی تر از قبل شدم،یا حداقلش اینه که یکم بیشتر از قبل پخته شدم دیگه ترس های قبلی وجود ندارن و ترس های جدید جاشون گرفتن.

با خودم گفتم بهتره الان "What I Talk About When I Talk About Running"شروع کنم،با امید اینکه بعد از تموم کردنش میتونم بقیه کتابا رو بخونم.

+واشنا اگر مهربونی یکم به منم مهربونی کن.

۱۱ آبان ۹۶ ، ۱۷:۵۲
tahi :D

کتاب جذابی بود

موراکامی جذابه!سبک نوشته هاش جذابه!

فکر کنم اولین کتابیه که از موراکامی خوندم!

بعد از زلزله و بعد از تاریکی رو تهیه کردم که بخونم!ولی معلوم نیست دقیقا کی قراره بخونمشون.

دیروز در خیابان دختر صد درصد دلخواهم را دیدم.

ای کاش می توانستم با او حرف بزنم. فقط از خودم برایش می گفتم و از او درباره ی زندگی اش می پرسیدم. بعد از صحبت می توانستیم جایی ناهار بخوریم. شاید یکی از فیلم های وودی آلن را ببینیم و شاید کمی هم شانس آوردم.

فاصله مان از پنجاه قدم کمتر شده.نمی توانم پا پیش بگذارم و بااو حرف بزنم.در دست راستش پاکت سفید چروکیده ایست که تمبر ندارد.حتما برای یکی نامه نوشته است.از نگاه خواب آلودی که توی چشم هایش هست می توانم بفهمم تمام شب مشغول نوشتن نامه بوده است… چند قدم دیگر برمی دارم و برمیگردم.در میان جمعیت گم می شود.حالا دیگر یادم می آید چه باید به اومی گفتم.شاید گفت و گوی طولانی ای می شد…

۲۸ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۳۹
tahi :D