Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «برشی از کتاب» ثبت شده است

کاراموزی تموم شد و "گریز دلپذیر"هم همینطور؛

یه کتاب کم حجم و بامزه،میتونم بگم تقریبا تا الان هرکتابی که خوندم اونقدراهم بد نبوده که از افتضاح بودنش حرف بزنم.

یه کتاب معمولی و ساده و از اون کتابا که اگر دست من باشن خیلی سریع تموم میشن،برداشت خاصی نمیشد ازش کرد اما بازم جذاب بود.

《...بدانیم نباید با آدم های کله پوک بحث کنیم،این که بگذاریم نفله شوند،بالاخره که نفله خواهند شد،وقتی ما در سینما هستیم،در تنهایی میمیرند‌.》

در کنار"آیین دوستیابی"باید یه کتاب جدید دیگه رو مطالعه کنم.

به زودی دوباره مینویسم.

۲۷ تیر ۹۷ ، ۱۶:۳۰
tahi :D

و تموم شد!

هم کتاب هم غمی که در صدد از پا در اوردن من بود!

"وقتی نیچه گریست"رو نه تنها نمیتونم توصیف کنم بلکه سعی هم نمیکنم که اینکارو بکنم!

امکان اینکه کسانی از این کتاب خوششون نیاد حتما هست!اما مسلما من شیفه ی سرسخت اون شدم!

در ابتدا قسمت هایی از اون کسل کننده مینمود،رفته رفته از کلمه به کلمه ش لذت بردم.

حس میکنم زیادی پزشکی بودن در پاراگراف های نخست توی چشم میره!کم کم دیدگاه لطیف تر میشه و سبک کتاب و سراشیبی هاش پذیرفته میشه و خواننده خودش رو رها میکنه.

غرور و نخوت نیچه من رو خیلی عصبی میکرد تنها چیز عصبی کننده همین بود(من رو یاد باب مینداخت)،البته که برای رفتارش حق هم داشت.

چیز زیادی نمیتونم بگم جز اینکه اگر در کتاب خوندن باهم سلایق نزدیکی داریم،این کتاب رو بخونید.

و میرسیم به قسمت هایی که دوست داشتم؛

"اکنون میدانم ترس،زاده ی تاریکی نیست،بلکه ترس ها همانند ستارگان،همیشه هستند و این درخشندگی روز است که آن ها را محو و ناپیدا میکند" ص۲۶۵

"وظیفه ی ما در قبال زندگی،آفریدن موجودی برتر است،نه تولید موجودی پست تر"ص ۲۷۰

"کسی که از خویش تبعیت نکند،دیگری بر او فرمان خواهد راند"ص ۲۷۱

"دکتر برویر،آیا از خود پرسیده اید چرا همه ی فلاسفه ی بزرگ افسرده و عبوسند؟آیا از خود پرسیده اید چه کسانی ایمن،آسوده و همیشه خوش رو هستند؟من پاسخ میدهم:تنها آن ها که فاقد روشن بینی اند:مردم عامی و کودکان!"ص۲۷۴

"پرفسور نیچه،شما میگویید رشد،پاداش رنج است"ص ۲۷۴

"اگر مالک طرح زندگانی خویش نباشی،اجازه داده ای وجودت یک تصادف قلمداد شود "ص ۲۸۷

"انسان دوستانش را سخت تر از دشمنانش میبخشد"ص ۳۰۵

"از فاصله ای دور به تماشای خودت بنشین ی.یک چشم انداز وسیع،همواره از شدت مصیبت میکاهد.اگر به اندازه کافی صعود کنیم،به ارتفاعی میرسیم که در آن،مصیبت دیگر مصیبت بار جلوه نمیکند"ص ۳۱۴

"ما بیشتر دلباخته ی اشتیاقیم تا دلباخته ی آنچه اشتیاق مان را بر انگیخته است!"ص۳۳۹

"تا زنده ای،زندگی کن،اگر زندگی ات را به کمال دریابی،وحشت مرگ از بین خواهد رفت!"ص۳۶۵

۲۱ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۰
tahi :D

مکتوب رو تموم کردم.

مجموعه ای از تجربه های پائولو بود و کلی ازش لذت بردم!

نوشته های کوتاه اما پر مفهوم.

نمیتونم چیز خاصی بگم ازش چون همه چیز به سلیقه و سبکی که علاقه داریم برمیگرده اما میتونم بگم،پائولو واقعا جذابه.

اگر نوشته های پائولو رو دوست ندارید بهم دلیلش رو بگید.

قسمت هایی که ازشون لذت بردم؛

《اگر هنوز زنده ای،به خاطر آن است که هنوز به آنجا که باید باشی،نرسیده ای.》ص۱۲

《اعمال خدا،به سانِ پژواک کردار ماست.》ص۱۷

《جایی که قدرت تنها نابودی می آفریند،ملایمت میتواند حجاری کند.》ص۴۴

《..‌.شادی یک نفر،نباید به معنای غمگین شدن دیگران باشد.》ص۶۶

《آریستیپوس فیلسوف،از قدرت اش در دربار دیونیزوس،مستبد سیراکوز لذت می برد.یک روز بعد از ظهر،به دیوژن برخورد،که داشت برای خود غذایی از عدس می پخت.

آریستیپوس گفت:اگر حاضر بودی به دیونیزوس اظهار ارادت کنی،مجبور نمیشدی عدس بخوری.

دیوژن پاسخ داد:اگر بلد بودی از عدس لذت ببری مجبور نمیشدی به دیونیزوس اظهار ارادت کنی.

استاد میگوید:

درست است که هرچیزی بهای خود را دارد،اما این بها همواره نسبی است.هنگامی که رویای خود را دنبال میکنیم،دیگران تصور میکنند بدبخت و ناشادیم.اما آنچه دیگران می اندیشند مهم نیست.مهم شادی درون قلب ماست.》ص۱۱۱

+"وقتی نیچه گریست" رو شروع کردم.

۰۸ تیر ۹۷ ، ۱۰:۳۰
tahi :D
روزی که تهیه ش کردم فراموش نمیکنم!حتی اگر روز مهمی نبوده باشه.
و این کتاب (دقیقا عکس رو جایی گرفتم که آرامش داشت و به نحوی متروک به حساب میومد)جزو عجیب ترین ها و جذاب ترین ها بود و مثل همیشه مَنی که به پائولو کوئلیو پیله کردم از خوندن اثرش لذت بردم.
ایمان و اعتقاد و معرفت رو در انسان زنده میکرد و حتی یک لحظه کسل و خسته نشدم،دیروز شروع و امروز تموم شد.
دروغ چرا اما موقع خوندن"از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم" کلی خسته میشدم و منو عصبی میکرد که چرا این وضعیت پیش میاد و اون هم اثری از نویسنده دوستداشتنی م بود.
سخت نگیریم و به کتاب اشاره کنیم.
پر از قسمت هایی بود که بیشتر از کل کتاب لذتبخش بودن و علامت گذاری شدن؛
««کتاب فروش پرسید:چه چیزی را خوب بلدی؟
_رفتن به دنبال چیزی که به آن اعتقاد دارم.»»1
««یادگیریِ یک چیز،به معنای برقرار کردن ارتباط با جهانی که هیچ تصوری از آن نداریم.برای یاد گرفتن،فروتنی لازم است.»»2
««اما تنهایم،و وقتی تنهایی،درکِ کیهان هیچ به دردت نمیخورد.»»3
««هرگز،به راستی هرگز،دلیل نهایی هستی مان را نمیفهمیم»»4
««انسان بودن به معنای تردید داشتن،و با این حال به راه خود ادامه دادن است.»»5
««جنگل این را به من آموخت که تو هرگز مالِ من نمیشوی،و برای همین،برای همیشه تو را خواهم داشت.تو امیدِ روزهای تنهایی من،اضطراب لحظه های تردید من،و یقین لحظه های ایمان من بودی.»»6

1 ص 47
2 ص 75
3 ص 179
4 ص 207
5 ص 255
6 ص 313
+این هفته به چیزی که میخواستم رسیدم هفته ای دو کتاب و این یعنی اراده!
۲۳ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۰۰
tahi :D
از آبان 96 هی این کتاب رو میگیرم به دست که بخونم و نمیشد.
تلاش دوم،تلاش اولم خیلی خنده داره!با توجه به اینکه "نامه به فرزندی که هرگز زاده نشد"زودتر از"از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم"تموم شد.
بعد از ویس گوش خراشم (تلاش سوم) موراکامی اینگار که بگه:برو بمیر یعنی با این صدات.
رفتم و مُردم و کتاب رو بستم تا اینکه دیروز بازم از صفحه های 30 و خورده ای به بعد استارت زدم!
دیروز به طرز دیوانه واری تا 100 خوندم و شاید 120 خاطرم نیست!
و صبحه نزدیک به ظهر تمومش کردم و چه قدر چسبید!
من خیلی خیلی نوشته های موراکامی رو دوست دارم و این اثر یکم زیادی خاص بود.
من از دو بدم نمیاد اما دوستش هم ندارم،وقتی میدوم قلبم خیلی خیلی خیلی تند میزنه حتی اگه مسافت کم باشه،احتمالا به خاطر ناشی بودن در این زمینه س.
وقتی از دویدن در مسابقات حرف میزد حس خیلی عجیب غریبی داشتم نه خوشم میومد نه بدم میومد.
من موراکامی رو دوست دارم و اهل نقدش نیستم و بیشتر دوست دارم از کتابی که خوندم لذت ببرم و به نقصهاش از دید سطحی خودم فکر نکنم.
کتابی که من تهیه کردم نشر چشمه بود،و راستش من اونقدر غفلت کردم که حتی موقع خرید فکر میکردم که نویسنده منظورش از عنوان عدد دو باشه!
حتی فکرش رو هم نمیکردم که منظورش دویدن باشه :|
و بعد از خرید توی ماشین به جلدش دقت کردم و یه تصویر مات تار از یه دونده دیدم و تمام ذهنیتم تباه شد.
و برش هایی که از نگاه من جذاب بود؛
««وقتی پای دیگران در میان باشد،آدم همیشه میتواند یک توضیح مجاب کننده ارائه دهد ولی او نمیتواند سر خودش کلاه بگذارد»»1
««دیگران هر چه میخواهند،بگویند.چه اهمیتی دارد»»2
««مهم ترین نکته ای که در مدرسه یاد میگیریم آن ست که مهم ترین نکته ها را در مدرسه نمیتوان یاد گرفت»»3
««در یخچال را باز میکنید و میکوشید با خوراکی های به جا مانده غذایی خوب_یا حتا میتوان گفت ماهرانه_درست کنید.جز یک سیب درختی،یک پیاز،قدری پنیر و چند تخم مرغ چیز دیگری در یخچال پیدا نمیکنید ولی شکایتی ندارید،با هرچه دارید کارتان را راه می اندازید.آدم که پا به سن میگذارد یاد میگیرد با داشته هایش حتا خوشحال هم باشد.یکی از معدود مزیت های پیری همین است.»»4
««یکی از امتیازات کسانی که در جوانی تن به مرگ نسپرده اند نعمت پیر شدن است.»»5
««ای خدایی که احتمالا در آسمان هستی،آیا تقاضایی گران است که با اشاره ای به من پاسخ دهی؟اندکی رحمت،آیا توقعی گران است؟»»6
1 ص 23
2 ص 36
3 ص 56
4 ص 92
5 ص 123
6 ص 147
۲۱ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۱۵
tahi :D