توی ماه گذشته انواع احساسات رو عمیق تجربه کردم،کمتر از 10 روز دیگه باید برم شهر باران!
حس عجیبی دارم همراه با عذاب وجدان و فکر کردن های الکی برای آزار دادن خودم...
نمیدونم چی بگم...واشنا؟نگاهم کن مثل همیشه کنارم باش...
توی ماه گذشته انواع احساسات رو عمیق تجربه کردم،کمتر از 10 روز دیگه باید برم شهر باران!
حس عجیبی دارم همراه با عذاب وجدان و فکر کردن های الکی برای آزار دادن خودم...
نمیدونم چی بگم...واشنا؟نگاهم کن مثل همیشه کنارم باش...
از سخت ترین لحظات زندگی میشه به وقتی اشاره کرد که امیدت از همیشه نسبت به همه چیز کمتره...
خودم میدونم که چرا امشب تصمیم گرفتم بنویسم، حال بد، سردرد و قهر!
_
دقیق نمیدونم ولی فکر میکنم اولین باری که اصلا فهمیدم خیانت یعنی چی دوره متوسطه اول بودم.
اگر بتونم میخوام تمامی داستان های واقعی که درباره خیانت شنیدم بنویسم.
هدفمم برای خودم قابل درک نیست!
اولی رو با این خاطره به یاد دارم:
مردی مسن و پولدار اما بی شرف میخواست با خواهر زاده زنش که یه دختر ۱۵ ۱۶ ساله بود رابطه داشته باشه! دختر گیج عجیب پای دوست دوران مدرسه ش رو به ماجرا باز میکنه و...حسی که اون موقع نسبت به این موضوع داشتم هنوزم برام تازه ست! بد بد خیلی بد...
_
داستان بعدی با عنوان شوهر منو تو نداره شل نکنی باختی:
یک دختر مجرد نوجوان که هنوز در حال تحصیل مقطع متوسطه اول بود، با شوهر دختر خاله ی خودش رابطه داشت و عنوان میکرد که دختر خاله ی من میدونه و چون من عاشق شوهرشم این خیانت نیست!
حسم بعد این جریان یادم نیست ولی الان که بهش فکر میکنم واقعا دلم میخواد بالا بیارم.
_
مطمئن نیستم شوک بعدی برام این داستان بوده یا نه:
دوتا زن که از قضا همسایه بودن، باهمدیگه خیلی صمیمی میشن تا جایی که باهم سفر میرن و...
روزی یکی از این زن ها یه مسافرت خانوادگی براش پیش میاد و با خواهرهاش و بدون شوهرش میره سفر
یک روز زودتر برمیگرده و زن همسایه و شوهرش رو باهم میبینه!
قلب اون زن عمیقا میشکنه.
_
داستان بعدی که بخاطر دارم خیلی مبهمه:
دوتا زن متاهل که بچه هم دارن باهم دوست صمیمی هستن و در یک محفل به اطرافیان اعلام میکنن دوست پسر دارن و کاشکی که بشه به عشق شون برسن!
چیزی که اون لحظه برام خیلیییی عجیب بود یکی از اون زن ها شوهرش لات و قمه کش و ... بود :)
_
بلاخره من رو میخوای یا دوست دخترت:
داستان بعدی که اصلا ارزش نوشتن رو نداره اما چون یادم اومده مینویسمش، پسری لاغر با قیافه ی خیلی معمولی رو به زشت، با افکار به شدت تعصبی و انقلابی اما مطالعه ی سکسی و طراحی تصاویر اروتیک روی دیوار اتاق!
با دختری از در دوستی وارد میشه و تقاضای قرض یک چیزی میکنه، از قضا دختر سینگل بوده و رابطه ای نداشته پس وا میده و اون چیز رو قرض میده و..
پسر بعد از دوبار دیت یهو یادش میاد که دوست دختر داره! و میگه که چون منو دوست دخترم دعوا کردیم بخاطر همین من ناراحتم و این اسمش خیانت نیست منو تو فقط دوست بودیم! حتی بعد ها گارد میگیره و کلی فحش و مزخرفات به دختری که فقط بهش اعتماد کرده بود میده...
_
خیانت حس کثافتی داره شنیده شدنش ادم رو میترسونه
یکبار از ادمی که هنوزم براش احترام قائلم جمله عجیبی شنیدم گفت خیانت جالبه تو نمیدونی خائن یه حسی داره ترکیب زرنگی و کثافت بودن و استرس، تا خیانت نکنی نمیدونی چیه! بهش گفتم: کسی که خیانت میبینه نابود میشه!
گفت زندگی همینه بلاخره یکی باید درد بکشه و یکی لذت ببره!
_
ادامه داره!
حس عجیبی داره و فکر کنم بارها راجع بهش نوشتم یا حداقل عمیق فکر کردم!
واقعا حس خوبی نداره و بهت یاداوری میکنه که شرایط ثابت نیست و ثابت نخواهد بود و زندگی همینه! شاید قراره از این طریق چیزای زیادی یاد بگیرم و برای همینه که بلاتکلیفم؟
نمیدونم.
واشنا!
واشنای مهربونم، واشنای عزیزم توی سفر هم گریه کردم هم خندیدم، ترسیدم و خجالت کشیدم،خوشحال و غمگین شدم و در تمامی لحظات فقط تو بودی که من رو شنیدی بدون اینکه حرفی بزنم!
کمکم کن :)
با عین.الف اومدیم سفر، کارهای اداری داشتیم.
انگار که به خوبی پیش رفته و بابت همه چیز از واشنای مهربونم ممنونم، هوام رو همه جوره داشته و داره و نگاهم میکنه...
این مدت زیاد به ذهنم رسید که چطور من از اینجا سر در اوردم
اینجا برای من خیلی غریبه اما قراره یکم دیگه بیام و بمونم!
واشنا؟ میشه دلم رو آروم تر کنی؟