Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

میخنده میگه عاشقم نشدن،نشدن وقتی هم شدن گند زدم!

میگفت توی گپ دانشگاه داشتم صحبتهای بچه هارو میخوندم دیدم همون موقع یه pm دریافت کردم از طرف یکی از اقایون هم کلاسیم

سین کردم نوشته بود سلام شب تون بخیر میخواستم یه مطلبی فردا عرض کنم خدمتتون میتونید بیشتر دانشگاه بمونید؟

گفته بود باشه

رفته بود و پسره بهش ابراز علاقه کرده بود ک من از فیس تون خوشم میاد و تمام این مدت روتون قفل کرده بودم شرایط پیش نمیومد

نوبت اون شده که حرف بزنه و بدون مقدمه و هیچ کلامی گفته : الهی قربونت برم من همش ارایشم!

گفت خودمم نفهمیدم چ حرف مفتی بود که زدم!اصلا واسه چی همچین حرفی زدم،قربونت برم دیگ واسه ی چی اخه!

خلاصه بعد زدن این حرف و وقی فهمید چ گندی زده پاشده فرار کرده رفته

پسره هم تند و تند تماس میگیره و به روی خودش نیاورده و گفته چرا اونروز اینقدر سریع رفتید من هنوز صحبت داشتم

یعنی یا خیلی پدرسوخته س یا اینکه خب خوشش اومده ازش D:


۲۵ دی ۹۶ ، ۲۰:۲۸
tahi :D
دیشب خواب دیدم یه جعبه کوچیک باز کردم و داخلش یدونه سنگ از نوع Amethyst بود،یه چیزی شبیه این
جای بدش این بود که نفهمیدم از کجا اوردمش و اگر هدیه س کی بهم هدیه داده!
اینقده تو اون حالت خواب خوشحال شده بودم که حد نداشت.
با یکی از آشناهای معمولیم رفتم یه سمینار،زمان زیاد بود و پیشنهاد داد بریم خرید
فروشگاه محصولات مردونه کلی تخفیف میداد؛
بهم گفت یه گردنبند به اسم پارتنرت بخر،خیلی جذابه!
بهش گفتم کسی نیست که بخوام براش بخرم.
بُهت زده شد اینگاری که احساس میکرد بلوف میزنم و میخوام چیزی ازش پنهون کنم :|
گفت پس واسه اکس ت بگیر شاید برگشت!
یه حالتی ایجاد شده بود که میخواستم فکر نکنه متعصبم و از طرفی دوست نداشتم فکر کنه منتظر برگشتن کسی هستم یا کسی مغلوبم کرده که در دسترسم نیست!
اونقدر مهربونانه بهش توضیح دادم که اگر ژینو اونجا بود میگفت لازم نیست با همه اینقدر مهربون باشیا!
گفتم یه وضعیت نادری هست که واسه خیلیا رخ نمیده ولی خب واسه خیلیا هم رخ میده!اون وضعیت نادر واسم رخ داده! نیمِ ماه از تنها بودنم،و نبودنم در رابطه خرسندم و نیمِ دیگه ی ماه اونقدر وضع اسفناک میشه که به نزدیک ترین دوستام حسادت میکنم!
و همینقدر ملیح یه "ممنون" آهسته گفتم و رفتم نشستم تو ماشین تا بیاد.
[نمیدونم از کِی تاحالا اینقدر خشک و سرد شدم]

۱۹ نظر ۲۲ دی ۹۶ ، ۱۴:۱۲
tahi :D
یه دلهره ای تو دلم بود که فروکش نمیکرد با هرکی و هر چی که درمیون میذاشتم فایده نداشت،واسه همین فیل م یاد هندستون کرد و اومدم اینجا
دل هاتون غم داره
کاش خوب شه همه چی حداقل یکم

۷ نظر ۱۰ دی ۹۶ ، ۱۸:۵۹
tahi :D

هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت،باید آنهارا همانگونه که یکبار اتفاق افتاده اند تنها به خاطر آورد.

*

آنطور که دوست داشتم تمام نشد!

دوست داشتم ماری برگردد یا اتفاق بهتری برای هانس بیوفتد.

از کتاب هایی بود که شاید پاراگراف به پاراگرافش را دوست داشتم.

۲۳ آذر ۹۶ ، ۲۲:۵۴
tahi :D
فکر میکنم یه ماه پیش بود که اتفاقی با عمه رفتیم به یه جلسه از انجمن گیاه خواری،به نظرم جالب میومد و هرکدوم از ادمایی که اونجا بودن کلی راجب تجربه هاشون و کتاب هایی که خوندن حرف زدن بعضیاشون نزدیک به 6 سال گیاه خوار بودن و لب به گوشت و هر چیز حیوانی دیگه نزده بودن،البته باید بگم اونقدر روم تاثیر گذاشت که بلافاصله بعد از رسیدن به خونه فکر سرخ کردن مرغ به سرم زده بود،واقعا برام عجیب بود که چرا اینقدر گرسنه ام شده و معده م اینگاری که ترسیده باشه التماس میکرد که یه چیز مضر بخور! D:
با افکارم کلی دست و پنجه نرم کردم که میشه سبک زندگیمو تغییر بدم یا نه!
راستش من قبلا خیلی خیلی زیاد اثرات خورد و خوراک رو روی بدن دیدم یعنی کاملا حسش میکنم.
و از دیشب تصمیمم رو گرفتم که فقط یکم روی غذاهایی که میخورم و معده م تقاضا میکنه فکر کنم؛
و اینقدر این تصمیم عمیق و ژرف گرفته شد که نیم ساعت بعدش رفتم و کلی از میوه فروشی خرید کردم؛
و امروز عصر هم برای اولین بار سبزی خریدم!
قبلا شنیده بودم که فریز کردن شون بد نیست و با کلی زحمت همه چیزو جم و جور کردم و با یه سوپ تُرکی سَر و تَه غذای دیشبم رو هَم آوردم و واقعا هم طعم خوبی داشت(زیاد افراطی گوشت مصرف نمیکردم، فکر میکنم واسه همینه که زیاد سختم نیست)
نمیدونم که واقعا میتونه سبک خوبی باشه یانه اما حس خوبی بهم داده و حس میکنم بیشتر از قبل از غذایی که میخورم لذت میبرم.
[از اینکه گزارش کارم رو دادم سخت خوشحالم ^^]
۸ نظر ۲۰ آذر ۹۶ ، ۲۲:۴۰
tahi :D