2_2
پنجشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۳۲ ق.ظ
پست یه خانم وبلاگ نویس رو امروز صبح دیدم و یاد این افکارم افتادم ؛
من دوست دارم اگر کتاب نوشتم توی اسمش یا حالا اگه شده مقدمه اش حرفی از پرتقال بزنم
بوی پرتقال
بوی بِه
بوی توت فرنگی
جلدش رو هم عطری میکردم صفحاتش هم همین طور شبیه این خوش بو کننده های عطری هوا که توی ماشین میذاریم
بعد کتاب رو توی بسته های مخصوص باید نگه داری میکردن تا عطرش نپره و موقع خوندن قشنگ حس منتقل شه به خواننده
یا اینکه کتابی مینوشتم بعد روش یه سری بٌرد و آی سی نصب میکردم خیلی ریز و جمع و جور که برای فرد مطالعه کننده موزیک هایی رو پخش کنه که مربوط میشن به نوشته های کتاب
یا حتی موزیک های بی کلام
پیانو لب دریا و گیتار فرانسوی
اینقدر ایده های خوبی میدم چرا کسی نمیاد باهام همکاری کنه خب؟!
چرا کسی نمیاد باهم فرار کنیم از ایران بریم فرانسه؟!
ها؟!^^
انقد از موراکامی گفتم این چند وقت که فک کنم دیگه حال همه داره بهم میخوره :د ولی ابنم بگم :)) این ایده موسیقی و اینات که هست، موراکامی تو جنگل نروژی یه جور دیگه استفادش کرده. مثلن میگه اون لحظه این موسیقی پخش شد و یا اینو شنیدم، اکثراً هم موزیک های معروفی هستن که میتونی پیداشون کنی و گوش بدی و بیشتر آدم رو می برن تو دل قصه. اینو گفتی یادش افتادم الان، حس خیلی خوبی برای من حداقل داشت :دی :)