Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «us against you» ثبت شده است

در حال حاضر دارم فرایند استثنایی پشت سر میذارم.

هیچ زمانی این نحو موقعیتی نداشتم،شاید هم داشتم مثلا وقتی بچه بودم به هر صورت میتونم بگم این حالت نداشتم چون چیز زیادی در اینباره از کودکیم یادم نیست،وقتی یادت نیست یعنی نداشتی،میدونین که چی میگم.

من این روزا انتظار هیچ ادمی رو نمیکشم،منتظر کسی نیستم راستش به هیچکس شب بخیر نمیگم و حتی صبح بخیر و حتی من میرم فلان کارا انجام بدم و میام.جالب نیست؟ستودنی نیست؟با خودتون میگید یعنی چی؟پارتنرت؟دوستات؟منظورت دقیقا کیه؟منظورم همه ست.

البته اگر امروز صبح که بیدار شدم و با صدای خیلی خوابالو به پدرم گفتم سلام و اون بهم صبح بخیر گفت رو فاکتور بگیرم.

هرچند من منظورم از اون حرفا pm دادنه.

شاید دارم برمیگردم به روزایی که کسی رو زیاد نمیشناختم هرچی که هست بیشتر ساعات روزم رو پر میکنم و وقتی عصر میشه ساعتای 5-6 دلتنگ میشم،چون اکثر روزای تابستون سال پیش این ساعت خونه نبودم.

نمیدونم پاییز و زمستون رو چطوری بگذرونم وقتی اولین تجربه خونه نشینیمه،نه قراره برم هنرستان نه دانشکده.

"ما در برابر شما"چیزیه که این روزا دست گرفتم و میخونم،دوستداشتنیه وقتی تموم شه مثل همیشه براتون راجبش مینوسم.

دارم درس میخونم و این به عجیب تر و خاص شدن مدل این روزام اضافه میکنه.

تمیز تر از قبل شدم میزم کاملا تمیزه و حتی کمد لباسام.

شدم از اون ادمایی که کنار سیستم شون خودکار و کاغذ دارن،هیچ وقت اینطوری نبودم.

فقط کسی این مدل منو درک میکنه که مدلای قبلی منو یادش باشه.

۷ نظر ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۴۵
tahi :D

مدت ها پیش فکر میکردم هر چهار دندان آسیای سومم در اومدن،اما چند روزی هست که به خاطر درد لثه متوجه شدم فک پایین سمت چپ یه دندون عقل در حال در اومدن.

دردش درد عجیبیه قلقلک همراه با دردی شبیه به درد دندانی که پوسیدگیش داره به عصب میرسه.

لپم درد میکنه هم وقتی حرف میزنم درد رو یادم میره هم وقتی حرف میزنم دردم میگیره خیلی مزخرف تر از چیزی که باید باشه.

صحبتم راجب دندان تموم میکنم.

پروژه ها و این ترم تموم شد اما خستگی دانشجوهای دانشکده ما به این زودی تموم نمیشه.

روز گذشته عصر با رعایت پروتکل های بهداشتی از خونه خارج شدم،یه سر به محل کار قبلیم زدم و افسوس گذشته رو خوردم،مد نظرم بود که کتاب جدید بخرم و برای همین پیاده اینکارو کردم.

"ما در برابر شما" از "فردریک بکمن"،دوست داشتم کتابای دیگه ای بگیرم و حتی اصلا تا به اون روز اسم این کتاب رو نشنیده بودم اما خب خیلی غیر منتظره این اتفاق افتاد،خریدمش و الان مال منه.

گاهی اوقات عمیقا به این فکر میکنم که ایا واقعا من و ع.ح هیچ درکی از احساس هم داریم؟بعید میدونم...

دیشب خواب تعجب آوری دیدم کراش اسبقم بهم پیام میداد و این خیلی خواب خنده دار و گریه داریه مغز لعنتیم اونقدررر خوب صحنه رو ساخته بود که تنها قسمت تشخیص خواب از بیداری،غیر ممکن بودن موضوع خواب بود =)

راستش بعد از بیدار شدنم اول به خواب و بعد به درد لثه م فکر کردم.

روزها به این فکر میکنم که اینستاگرامم رو عمومی کنم و بعد ترس از خراب شدن این حریم سالم جلوی کارم رو میگیره.

چند دقیقه ای گیج بودم تا یادم اومد:

امروز "کاش کسی جایی منتظرم باشد" تموم کردم،دوستش داشتم واقعا دوستش داشتم.

12 داستان کوتاه جذاب نمیدونم چرا با وجود غم درون داستان ها اشکی از چشم من جاری نشد.

به خاطر اوردم که یک جورایی این کتاب رو هانا بهم معرفی کرد،بعد از منتشر شدن پست ازش تشکر میکنم.

دیشب مادر یکی از دوست های مجازیم از دنیا رفت،نوشته ش راجب مادرش منو به گریه انداخت

کاش وقتی ادما میمردن اینقدر یادشون تیز و بُرنده نبود و دلمونو زخمی نمیکرد...

ارزو میکنم همه مون حالمون خوب شه،همین.

۲ نظر ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۳
tahi :D