دیشب خواب دیدم یه جعبه کوچیک باز کردم و داخلش یدونه سنگ از نوع Amethyst بود،یه چیزی شبیه این
جای بدش این بود که نفهمیدم از کجا اوردمش و اگر هدیه س کی بهم هدیه داده!
اینقده تو اون حالت خواب خوشحال شده بودم که حد نداشت.
با یکی از آشناهای معمولیم رفتم یه سمینار،زمان زیاد بود و پیشنهاد داد بریم خرید
فروشگاه محصولات مردونه کلی تخفیف میداد؛
بهم گفت یه گردنبند به اسم پارتنرت بخر،خیلی جذابه!
بهش گفتم کسی نیست که بخوام براش بخرم.
بُهت زده شد اینگاری که احساس میکرد بلوف میزنم و میخوام چیزی ازش پنهون کنم :|
گفت پس واسه اکس ت بگیر شاید برگشت!
یه حالتی ایجاد شده بود که میخواستم فکر نکنه متعصبم و از طرفی دوست نداشتم فکر کنه منتظر برگشتن کسی هستم یا کسی مغلوبم کرده که در دسترسم نیست!
اونقدر مهربونانه بهش توضیح دادم که اگر ژینو اونجا بود میگفت لازم نیست با همه اینقدر مهربون باشیا!
گفتم یه وضعیت نادری هست که واسه خیلیا رخ نمیده ولی خب واسه خیلیا هم رخ میده!اون وضعیت نادر واسم رخ داده! نیمِ ماه از تنها بودنم،و نبودنم در رابطه خرسندم و نیمِ دیگه ی ماه اونقدر وضع اسفناک میشه که به نزدیک ترین دوستام حسادت میکنم!
و همینقدر ملیح یه "ممنون" آهسته گفتم و رفتم نشستم تو ماشین تا بیاد.
[نمیدونم از کِی تاحالا اینقدر خشک و سرد شدم]
۱۹ نظر
۲۲ دی ۹۶ ، ۱۴:۱۲