Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فردریک بکمن» ثبت شده است

دیروز صبح اومدم بنویسم دیدم اصلا یطوریم هیچی نیست که بگم و یه سری احساس عجیب داشتم.

خیلی سکوت رو دوست دارم وقتی همه جا ساکته و صدای هیچ ادمی زادی رو نمیشنوم...

خیلی نوشتم و پاک کردم.

دیروز یکی از کتابایی که از یزد گرفته بودم خوندم "و من دوستت دارم" از فردریک بکمن.

خیلی کوتاه بود و دوستش داشتم.

و یه برش کوتاه از این کتاب که توی پست اینستاگرامم به اشتراک گذاشتم؛

«خیلی ناخوشایند است که پیش خودت اقرار کنی آن آدمی که فکر میکردی نیستی.»

همین،واشنا هست من میدونم.

۰۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۹:۰۹
tahi :D

در حال حاضر دارم فرایند استثنایی پشت سر میذارم.

هیچ زمانی این نحو موقعیتی نداشتم،شاید هم داشتم مثلا وقتی بچه بودم به هر صورت میتونم بگم این حالت نداشتم چون چیز زیادی در اینباره از کودکیم یادم نیست،وقتی یادت نیست یعنی نداشتی،میدونین که چی میگم.

من این روزا انتظار هیچ ادمی رو نمیکشم،منتظر کسی نیستم راستش به هیچکس شب بخیر نمیگم و حتی صبح بخیر و حتی من میرم فلان کارا انجام بدم و میام.جالب نیست؟ستودنی نیست؟با خودتون میگید یعنی چی؟پارتنرت؟دوستات؟منظورت دقیقا کیه؟منظورم همه ست.

البته اگر امروز صبح که بیدار شدم و با صدای خیلی خوابالو به پدرم گفتم سلام و اون بهم صبح بخیر گفت رو فاکتور بگیرم.

هرچند من منظورم از اون حرفا pm دادنه.

شاید دارم برمیگردم به روزایی که کسی رو زیاد نمیشناختم هرچی که هست بیشتر ساعات روزم رو پر میکنم و وقتی عصر میشه ساعتای 5-6 دلتنگ میشم،چون اکثر روزای تابستون سال پیش این ساعت خونه نبودم.

نمیدونم پاییز و زمستون رو چطوری بگذرونم وقتی اولین تجربه خونه نشینیمه،نه قراره برم هنرستان نه دانشکده.

"ما در برابر شما"چیزیه که این روزا دست گرفتم و میخونم،دوستداشتنیه وقتی تموم شه مثل همیشه براتون راجبش مینوسم.

دارم درس میخونم و این به عجیب تر و خاص شدن مدل این روزام اضافه میکنه.

تمیز تر از قبل شدم میزم کاملا تمیزه و حتی کمد لباسام.

شدم از اون ادمایی که کنار سیستم شون خودکار و کاغذ دارن،هیچ وقت اینطوری نبودم.

فقط کسی این مدل منو درک میکنه که مدلای قبلی منو یادش باشه.

۷ نظر ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۴۵
tahi :D

مدت ها پیش فکر میکردم هر چهار دندان آسیای سومم در اومدن،اما چند روزی هست که به خاطر درد لثه متوجه شدم فک پایین سمت چپ یه دندون عقل در حال در اومدن.

دردش درد عجیبیه قلقلک همراه با دردی شبیه به درد دندانی که پوسیدگیش داره به عصب میرسه.

لپم درد میکنه هم وقتی حرف میزنم درد رو یادم میره هم وقتی حرف میزنم دردم میگیره خیلی مزخرف تر از چیزی که باید باشه.

صحبتم راجب دندان تموم میکنم.

پروژه ها و این ترم تموم شد اما خستگی دانشجوهای دانشکده ما به این زودی تموم نمیشه.

روز گذشته عصر با رعایت پروتکل های بهداشتی از خونه خارج شدم،یه سر به محل کار قبلیم زدم و افسوس گذشته رو خوردم،مد نظرم بود که کتاب جدید بخرم و برای همین پیاده اینکارو کردم.

"ما در برابر شما" از "فردریک بکمن"،دوست داشتم کتابای دیگه ای بگیرم و حتی اصلا تا به اون روز اسم این کتاب رو نشنیده بودم اما خب خیلی غیر منتظره این اتفاق افتاد،خریدمش و الان مال منه.

گاهی اوقات عمیقا به این فکر میکنم که ایا واقعا من و ع.ح هیچ درکی از احساس هم داریم؟بعید میدونم...

دیشب خواب تعجب آوری دیدم کراش اسبقم بهم پیام میداد و این خیلی خواب خنده دار و گریه داریه مغز لعنتیم اونقدررر خوب صحنه رو ساخته بود که تنها قسمت تشخیص خواب از بیداری،غیر ممکن بودن موضوع خواب بود =)

راستش بعد از بیدار شدنم اول به خواب و بعد به درد لثه م فکر کردم.

روزها به این فکر میکنم که اینستاگرامم رو عمومی کنم و بعد ترس از خراب شدن این حریم سالم جلوی کارم رو میگیره.

چند دقیقه ای گیج بودم تا یادم اومد:

امروز "کاش کسی جایی منتظرم باشد" تموم کردم،دوستش داشتم واقعا دوستش داشتم.

12 داستان کوتاه جذاب نمیدونم چرا با وجود غم درون داستان ها اشکی از چشم من جاری نشد.

به خاطر اوردم که یک جورایی این کتاب رو هانا بهم معرفی کرد،بعد از منتشر شدن پست ازش تشکر میکنم.

دیشب مادر یکی از دوست های مجازیم از دنیا رفت،نوشته ش راجب مادرش منو به گریه انداخت

کاش وقتی ادما میمردن اینقدر یادشون تیز و بُرنده نبود و دلمونو زخمی نمیکرد...

ارزو میکنم همه مون حالمون خوب شه،همین.

۲ نظر ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۳
tahi :D

واقعا این روزا به یه چیز فوق العاده نیاز داشتم،این کتاب همون بود.

خیلی خیلی حالم رو خوب کرد.

مجبور به گریه م کرد و منو سبک کرد.

 همینقدر بگم که واقعا بکمن خیلی خوبه!

توی پست های قبلی گفتم!اولای کتاب حسابی حرصی شده بودم و پشیمون بودم از خریدنش،اُوِه برام یه پیرمرده اعصاب خورد کن رو تداعی میکرد که دوست داشتم وجود نداشته باشه،به خوندن"مردی به نام اُوِه"ادامه دادم و کم کم متوجه محشر بودنش شدم.

اگر سلیقه من توی مطالعه ی کتابای قبلی شبیه تون بوده،این کتاب رو هم بخونید.

و سعی کنید تمومش کنید تا من فحش نخورم!.

نمیتونم تیکه جذابی از این کتاب جدا کنم و براتون تایپش کنم و ادرس صفحه بدم،تمومش جذابِ بخونیدش،همین.

●کاش نام های مستعاری که برای خودمان در وبلاگ و دیگر صفحه ها انتخاب میکنیم،ربطی به هیچ کتابی نداشته باشد!زیرا شاید یک نفر به خاطر اخلاقیات شما هیچ گاه آن کتاب را نخواند●

واژه های غلط(چاپ معاصر)(چاپ دوم سالِ 1396)

صفحه 236 خط پنجم به جای واژه"اوه"باید نوشته میشد"رون"

صفحه ی 248 خط 16 "بخواهیم"درست تایپ نشده ست.

صفحه 328 خط 4 اسمِ"پاتریک"اشتباه نوشته شده.

۲۸ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۴۰
tahi :D
این مقدار از رک بودن بعید و دور از انتظاره!
پری روز و دیروز از بدترین روزهای این ماه بودن!
خب زندگی گاهی خیلی به ادم تنگ میگیره شایدم ادم خودش به خودش تنگ میگیره‌.
خیلی واسه خودم خوشحالم که خودم رو بخشیدم و به خودم اجازه دادم فکر کنم و فکر کنم و فکر کنم.
100 صفحه از "مردی به نام اُوِه"باقی مونده فقط صبر کنید تا تمومش کنم.
اونقدر اشک از چشمام اومد که گردنم خیس شد،خیس به معنای واقعی.
نمیدونم الان خوب شدم یا نه اما آدم شدم.
یادتونه چند وقت پیش گفتم رابطه ها از دلشون تجربه بیرون میدن؟و گفتم که یه جورایی مشتاق تجربه م؟گ♡ه خوردم :)))))))
دست رو هرچی شد نذارین،واسه هندونه خریدن هم آدم تامل میکنه!
۲۸ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۵۰
tahi :D