Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سی شارپ» ثبت شده است

شاید فکر کنید این پست از قبل روی حالت انتشار در اینده قرار گرفته و ساعت سه شب منتشر شده! اما در حقیقت من بیدارم و خیلی خسته و بهم ریخته و کسل،پلک چشم راستم میپره و هردو چشمم میسوزه کمرم درد میکنه و دلم میخواد جوری خودمو تو پتو بپیچم که اگر کسی از بیرون اومد فکر کنه ی جانور بی مهره که تازه خلق شده اون زیر خوابیده.

من خیلی ادم سمجی هستم،این چیزی نیست که همیشه صدق کنه اما گاهی وقتا  این خصوصیت رو در خودم میبینم.مثلا همین امشب که رو به مرگم از خستگی اما دست نمیکشم که سیستم خاموش کنم.به زودی امتحانات ترم شروع میشن و میشه گفت همین الان هم شروع شدن و من شدیدا احساس ترس میکنم.شاید دلیل اصلی که امشب این همه خودمو خجالت زده کرده و نمیذارم که استراحت کنم و دارم sql server و visual studio رو از اول نصب میکنم همین باشه.

بیشتر از هرچیزی دلم میخواد خوب عمل کنم.

برام بگید اوضاع این روزای شما چه شکلیه؟

۱۲ دی ۹۸ ، ۰۳:۳۵
tahi :D

حدود 21 روزی هست که خونه نرفتم و توی یه محیط خیلی متفاوت از خونه زندگی کردم.

فکر کردن به صبحونه و ناهار و شام در روزای تعطیل عذاب اوره :))))))

هنوز هیچی نشده هفته ی دیگه امتحان دارم.میدونستم بلاخره سی شارپ یه روزی یقه م میگیره و میگه دیدی منو درست یاد نگرفتی *** رفتی.

همینم شد!

سی شارپ یقه م گرفته و هنوزم ول نکرده.

برنامه ی کلاسام خوبه و جای شکرش باقیه.بهم گفتید راجب محیط اینجا و مشکلات و چالش هام بنویسم اما میدونید که گاهی اوقات خیلی ادای ادمای تودارو در میارم سعی میکنم در اولین فرصت از پوسته ی دروغینم بیرون بیام و بنویسم که چی گذشته به حالم.

ادامه ی این پست رو به دعوت هاتف مینویسم.

______________________________

نامه ای از تهمینه سال 98 به تهمینه سال 95

عزیزم میخواهم چیزی بنویسم که هیچگاه به دستت نخواهد رسید اما حداقل نوشتن غمی که من از این بابت میخورم را میتواند کم کند،زندگی آنقدرها هم رویایی و قشنگ نیست،همه چیز آنطور که تو در ذهن کودکانه ت تصور میکنی نیست،مردم شبیه غول های پا گنده ی ترسناک هستند و تو هرازگاهی بیم خواهی داشت از له شدن.تهمینه تو نمیتوانی عادت کنی به بودن کسی،تمام سعیت را بکن که عادت هارا کنار بگذاری،به مردم بیشتر از چیزی که هستند بها نده،وقتی کسی میرود به او فقط به چشم یک رفته نگاه کن نه بیشتر نه کمتر.کسی که میرود نمیتواند آنقدرها هم خوب باشد که لایق گریه و اشک و غصه ی تو باشد.آنقدر مشکلات گنده و زشت توی زندگی وجود دارد که بعدها فکر میکنی چقدر احمق بودم که به موانع اسباب بازی شکل به چشم مشکلات حل ناشدنی نگاه میکردم.

مشکل حل ناشدنی ای وجود ندارد.دخترک کوچک ترسو،شاد باش.

خودت را در پسِ پتو پنهان نکن و اشک نریز تو بزرگ میشوی و این بیشتر از اینکه غمبار باشد قشنگ است.

۱۹ مهر ۹۸ ، ۱۲:۴۵
tahi :D