Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان کوتاه» ثبت شده است

خودم میدونم که چرا امشب تصمیم گرفتم بنویسم، حال بد، سردرد و قهر! 

_

دقیق نمیدونم ولی فکر میکنم اولین باری که اصلا فهمیدم خیانت یعنی چی دوره متوسطه اول بودم.

اگر بتونم میخوام تمامی داستان های واقعی که درباره خیانت شنیدم بنویسم.

هدفمم برای خودم قابل درک نیست!

اولی رو با این خاطره به یاد دارم:

مردی مسن و پولدار اما بی شرف میخواست با خواهر زاده زنش که یه دختر ۱۵ ۱۶ ساله بود رابطه داشته باشه! دختر گیج عجیب پای دوست دوران مدرسه ش رو به ماجرا باز میکنه و...حسی که اون موقع نسبت به این موضوع داشتم هنوزم برام تازه ست! بد بد خیلی بد...

_

داستان بعدی با عنوان شوهر منو تو نداره شل نکنی باختی:

یک دختر مجرد نوجوان که هنوز در حال تحصیل مقطع متوسطه اول بود، با شوهر دختر خاله ی خودش رابطه داشت و عنوان میکرد که دختر خاله ی من میدونه و چون من عاشق شوهرشم این خیانت نیست!

حسم بعد این جریان یادم نیست ولی الان که بهش فکر میکنم واقعا دلم میخواد بالا بیارم.

_

مطمئن نیستم شوک بعدی برام این داستان بوده یا نه:

دوتا زن که از قضا همسایه بودن، باهمدیگه خیلی صمیمی میشن تا جایی که باهم سفر میرن و...

 روزی یکی از این زن ها یه مسافرت خانوادگی براش پیش میاد و با خواهرهاش و بدون شوهرش میره سفر

یک روز زودتر برمیگرده و زن همسایه و شوهرش رو باهم میبینه!

قلب اون زن عمیقا میشکنه.

_

داستان بعدی که بخاطر دارم خیلی مبهمه:

دوتا زن متاهل که بچه هم دارن باهم دوست صمیمی هستن و در یک محفل به اطرافیان اعلام میکنن دوست پسر دارن و کاشکی که بشه به عشق شون برسن!

چیزی که اون لحظه برام خیلیییی عجیب بود یکی از اون زن ها شوهرش لات و قمه کش و ... بود :)

_

بلاخره من رو میخوای یا دوست دخترت:

داستان بعدی که اصلا ارزش نوشتن رو نداره اما چون یادم اومده مینویسمش، پسری لاغر با قیافه ی خیلی معمولی رو به زشت، با افکار به شدت تعصبی و انقلابی اما مطالعه ی سکسی و طراحی تصاویر اروتیک روی دیوار اتاق!

با دختری از در دوستی وارد میشه و تقاضای قرض یک چیزی میکنه، از قضا دختر سینگل بوده و رابطه ای نداشته پس وا میده و اون چیز رو قرض میده و..

پسر بعد از دوبار دیت یهو یادش میاد که دوست دختر داره! و میگه که چون منو دوست دخترم دعوا کردیم بخاطر همین من ناراحتم و این اسمش خیانت نیست منو تو فقط دوست بودیم! حتی بعد ها گارد میگیره و کلی فحش و مزخرفات به دختری که فقط بهش اعتماد کرده بود میده...

_

خیانت حس کثافتی داره شنیده شدنش ادم رو میترسونه

یکبار از ادمی که هنوزم براش احترام قائلم جمله عجیبی شنیدم گفت خیانت جالبه تو نمیدونی خائن یه حسی داره ترکیب زرنگی و کثافت بودن و استرس، تا خیانت نکنی نمیدونی چیه! بهش گفتم: کسی که خیانت میبینه نابود میشه! 

گفت زندگی همینه بلاخره یکی باید درد بکشه و یکی لذت ببره!

_

ادامه داره!

۰ نظر ۱۴ آبان ۰۳ ، ۲۲:۱۷
tahi :D

مدت ها پیش فکر میکردم هر چهار دندان آسیای سومم در اومدن،اما چند روزی هست که به خاطر درد لثه متوجه شدم فک پایین سمت چپ یه دندون عقل در حال در اومدن.

دردش درد عجیبیه قلقلک همراه با دردی شبیه به درد دندانی که پوسیدگیش داره به عصب میرسه.

لپم درد میکنه هم وقتی حرف میزنم درد رو یادم میره هم وقتی حرف میزنم دردم میگیره خیلی مزخرف تر از چیزی که باید باشه.

صحبتم راجب دندان تموم میکنم.

پروژه ها و این ترم تموم شد اما خستگی دانشجوهای دانشکده ما به این زودی تموم نمیشه.

روز گذشته عصر با رعایت پروتکل های بهداشتی از خونه خارج شدم،یه سر به محل کار قبلیم زدم و افسوس گذشته رو خوردم،مد نظرم بود که کتاب جدید بخرم و برای همین پیاده اینکارو کردم.

"ما در برابر شما" از "فردریک بکمن"،دوست داشتم کتابای دیگه ای بگیرم و حتی اصلا تا به اون روز اسم این کتاب رو نشنیده بودم اما خب خیلی غیر منتظره این اتفاق افتاد،خریدمش و الان مال منه.

گاهی اوقات عمیقا به این فکر میکنم که ایا واقعا من و ع.ح هیچ درکی از احساس هم داریم؟بعید میدونم...

دیشب خواب تعجب آوری دیدم کراش اسبقم بهم پیام میداد و این خیلی خواب خنده دار و گریه داریه مغز لعنتیم اونقدررر خوب صحنه رو ساخته بود که تنها قسمت تشخیص خواب از بیداری،غیر ممکن بودن موضوع خواب بود =)

راستش بعد از بیدار شدنم اول به خواب و بعد به درد لثه م فکر کردم.

روزها به این فکر میکنم که اینستاگرامم رو عمومی کنم و بعد ترس از خراب شدن این حریم سالم جلوی کارم رو میگیره.

چند دقیقه ای گیج بودم تا یادم اومد:

امروز "کاش کسی جایی منتظرم باشد" تموم کردم،دوستش داشتم واقعا دوستش داشتم.

12 داستان کوتاه جذاب نمیدونم چرا با وجود غم درون داستان ها اشکی از چشم من جاری نشد.

به خاطر اوردم که یک جورایی این کتاب رو هانا بهم معرفی کرد،بعد از منتشر شدن پست ازش تشکر میکنم.

دیشب مادر یکی از دوست های مجازیم از دنیا رفت،نوشته ش راجب مادرش منو به گریه انداخت

کاش وقتی ادما میمردن اینقدر یادشون تیز و بُرنده نبود و دلمونو زخمی نمیکرد...

ارزو میکنم همه مون حالمون خوب شه،همین.

۲ نظر ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۳
tahi :D

کتاب جذابی بود

موراکامی جذابه!سبک نوشته هاش جذابه!

فکر کنم اولین کتابیه که از موراکامی خوندم!

بعد از زلزله و بعد از تاریکی رو تهیه کردم که بخونم!ولی معلوم نیست دقیقا کی قراره بخونمشون.

دیروز در خیابان دختر صد درصد دلخواهم را دیدم.

ای کاش می توانستم با او حرف بزنم. فقط از خودم برایش می گفتم و از او درباره ی زندگی اش می پرسیدم. بعد از صحبت می توانستیم جایی ناهار بخوریم. شاید یکی از فیلم های وودی آلن را ببینیم و شاید کمی هم شانس آوردم.

فاصله مان از پنجاه قدم کمتر شده.نمی توانم پا پیش بگذارم و بااو حرف بزنم.در دست راستش پاکت سفید چروکیده ایست که تمبر ندارد.حتما برای یکی نامه نوشته است.از نگاه خواب آلودی که توی چشم هایش هست می توانم بفهمم تمام شب مشغول نوشتن نامه بوده است… چند قدم دیگر برمی دارم و برمیگردم.در میان جمعیت گم می شود.حالا دیگر یادم می آید چه باید به اومی گفتم.شاید گفت و گوی طولانی ای می شد…

۲۸ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۳۹
tahi :D