Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جوجه رنگی» ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۴۵
tahi :D

سلام در حالی که از کیبرد مزخرف لپ تاپم به تنگ اومدم و خیلی خسته ی تمیز کردن انباریه اتاق نامم هستم،تایپ میکنم و به این فکر میکنم چیشد که اول پستای اخیرم نوشتم سلام.

نسبت به سال پیش این موقع ها خیلی عوض شدم.

الان که تایپ میکنم دور و برم جم و جور و تمیزه و کتابای درسی رو سروسامون دادم،جزوه ها و برگه های امتحانی که این سه سال نگه داشتم بین کتاب مختص خودشون گذاشتم و دلم آروم گرفت از خودم.

تقریبا یکی دو روز دیگه عروسی م.ع،کاش بتونه خوب زندگی کنه و لذت ببره،بتونه زندگیشو مدیریت کنه.

اگر فکر میکنین من دارم جدیدا پست هامو با جزئیات مینویسم باید بهتون بگم جزئیات از نظر من اینه که بگم لباسی که واسه ی عروسی اماده کردم چه شکلیه و مدل مویی که قراره بزنم چیه،چه هدیه ای قراره ببرم و عروسیشون کجاس؟.

عجیب غریب تر شدم نه؟.

دوست م.ش یا بهتره بگم جوجه رنگی تایم این روزامو بد پر کرده.ناتوانم از شناختش و حق میدم به خودم.

فکر نکنم بتونم قبل تموم شدن امسال زیاد چیزی براتون بنویسم درگیر کار و زندگیم فقط برنامم اینه که یه پست بذارم از اسم تموم کتابایی که از 97 تا 98 خوندم تا بعدا خوب بفهمم اوضاع چطور بوده.

هنوزم گاهی"فلانی"مغزم پر میکنه و غرق میشم.

میخوام یه عکس واستون اپلود کنم ببینیدش.

ایناهاش

تخصصیا(کل کتابای تخصصیه این سه سال هستن(10 و 11 و 12))،امسال(کتابای عمومی امسالم هستن که باید خرداد امتحان شون بدم و هنوز بعضی شون تموم نشده)،10 و 11 (کتابای عمومی کلاس 10 و 11 هستن)،کل(کل دیگه معلومه کل کتابا،هنوز منابع به صورت رسمی اعلام نشده احتمالا کلی از این کتابا حذف میشن).

۲۲ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۳۹
tahi :D
سلام اتفاقایی که این چند روز افتاده یکم عجیب غریبه و من نمیدونم از کجا باید شروع کنم یه سریا رو سانسور میکنم،میدونین چی حرص دراره؟هرکس و ناکسی صفحه ت رو بخونه جز اونی که باید،یا اگر میخونه به روی خودشم نمیاره باید یه فکری بکنم واسه این قسمت از چیزایی که حرصم میدن.
دیروز عصر با ف.ح و م.ش رفتیم بیرون،قبل اینکه م.ش بیاد با ف.ح تا نزدیکای مدرسه ی بچه های معلول ذهنی راه رفتیم‌ :| واقعا معلول ذهنی ماییم یا اون بیچاره ها D:
راهمون سمت سینما کج کردیم اونجا به ح.ی به اصرار ف.ح زنگ زدم،فکر کنم این تماس باعث شد ف.ح خیلی بهم بریزه و ناراحت بشه،تف به پسرا یا شایدم تف به اکثر پسرا.
پیاده رفتیم نمایشگاه و م.ش کتاب خرید،من "گتسبی بزرگ"رو گرفتم.
از اونجا باز پیاده رفتیم سمت سینما،یکی از دوستای م.ش یا بهتره بگم اصلا دوستش نبود شاید یه آشنا معمولی،به قصد ملاقات اونجا منتظرمون بود،یکم صحبت کردیم،من توی اینطور فضاها کلی معذبم و تحت فشار،وقتی از شخصیت طرف مقابل اطلاعات کافی نداری نمیدونی اصلا باید چی بگی اونم در صورتی که حتی طرف رو ندیدی و دفعه اوله.هنوز گیجم و نمیدونم دقیقا چه اتفاقایی افتاد،یه رز آبی و "بلندای بادگیر" در ازای دوتا کتاب کم قطر!بعضی پسرا رو درک نمیکنم و اصلا اینگار با موجودات ناشناخته ای رو به رو باشم خودمو میبازم.نمیخوام چیز زیادی در موردش بنویسم.از اون طرف مستقیم رفتیم یه جایی ف.ح آش خورد و من شولی!بعدم راهی شدیم سمت خونه.اینکه چند قدم راه رفتیم و چقد خسته شدم مهم نیست مهم اینه که امروز صبح با وجود خستگی دیروزم ساعت هفت صبح پاشدم.واشنا دلتنگی رو از تمام کسایی که صدات میزنن دور کن.
۱۲ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۴۸
tahi :D