Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تنهایی» ثبت شده است

به عنوان که نگاه کنی با خودت میگی این دختر باز هورموناش ریخت بهم،اما این مدلیام نیست یه وقتی با خودت میگی درسته که هنوز آرزو برای داشتن داری و کلی چیزای ریز و درشت هست تو دنیا که به حدی شادت میکنن یادت بره کی بودی،ولیکن دیگه نمیکشی،یعنی اون ذوق درونی که باید داشته باشی برای فکر کردن به چیزای قشنگ تو وجودت نیست.

شدی یه آدمی که نه ناامیده کاملا نه امیدواره.یچیزی بین مردن و زنده بودن شاید.

خسته کننده س،این چیزا رو نمینویسم که یکی بیاد بهم بگه راه هنوز خیلی زیاده و صبوری لازمته.

مینویسم که اگر زیبایی های مرگ رو ندیدم حداقل حال این روزامو یادم باشه.

 

به‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌پناه اینجا

مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا

 

غرض رنجیدن ما بود_از دنیا_که حاصل شد

مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا

 

برای چرخش این آسیاب کهنه دل سنگ

به خون خویش می غلتند خلقی بی گناه اینجا

 

نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم

بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا

 

اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست

نشان می جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا

 

تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست

هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا

 

«فاضل نظری-کتاب ضد»

۰۵ دی ۹۹ ، ۲۱:۵۰
tahi :D

میدونم از زندگی چی میخوام اما راجب رابطه هیچی نمیدونم،کاملا سردرگم و گیج.

با خودتون میگید چرا؟اگر کسی دلش خواست گوش شنوای یک دیگر باشیم به تلگرامم پیام بده.

@bbbommm

۰ نظر ۱۳ مهر ۹۹ ، ۲۳:۱۳
tahi :D

دیشب ساعتای دو بود که خوابیدم،طول روز خیلی حال بدی داشتم پروژه وب رو نسبتا کامل کردم و تحویل دادم پروژه پایگاه داده م مونده و حتی نمیتونم یکی از فاز هاشو انجام بدم.احتمالا این درس رو پاس نشم.

دیروز همینطور که تایپ میکردم و سایت زشت چرتم رو طراحی میکردم مچ های دستم درد میکرد و کمر و گردنم،شبیه یه جونور بی ریخت کتک خورده بودم.

نزدیکای عصر پروژه م تموم شد و ارسالش کردم برای استاد.

با اون حال افتضاحم دوست داشتم برم بیرون و حتی لباس هم پوشیدم اما نرفتم،نه برای اینکه حالم بد بود،به خاطر اینکه هیچکسی اون بیرون منتظرم نبود.

از اینکه تنها برم بیرون چه با هدف چه بی هدف متنفرم.اونقدر احساس تنهایی و افسردگی احاطه م میکنه که امکان داره وقتی توی ایستگاه اتوبوس یا تاکسی نشستم یا دارم راه میرم اشکم بیاد پایین و گریه ی ریزی بکنم.

داشتم میگفتم خیلی حال نکبتی داشتم،نزدیکای شب حالم بدتر شد و به سختی میتونستم راه برم،اولین باری بود که اینقد احساس سستی و ضعیف بودن میکردم.

از هرجا که شده بود یه قرص پیدا کردم و خوردم،اخرای شب خوابیدم فکر کنم ساعتای شش صبح بود که از درد چشمام باز شد قلبم اونقدر درد میکرد که نمیتونستم به پهلو بچرخم یا درست نفس بکشم،احساس میکردم اگر تکون بخورم یه چیزی توی قلبم کنده میشه.اولین باری نیست که این مدلی میشم اما این دفعه قشنگ دردش یادمه.احوال خوبی ندارم اگر ادم عاقلی این روزا منو ببینه حتما بهم میگه که شبیه مرده ها شدم.

نمیدونم چرا این چیزا رو نوشتم اخرین باری که اینقدر دقیق روزم رو توی وبلاگ شرح دادم فراموش کردم.

کتابی که گفتم دارم میخونم هفتاد درصدش تموم شده،اما هنوز دلم نمیخواد بگم اسمش چیه.

برای خوب کردن حال ادما کاری میکنید؟بهم بگید.

۳ نظر ۱۰ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۵۴
tahi :D

امروز خوب یادم اومد دوران تنهاییم رو!همش با خودم میگفتم چرا زدم یزد؟چرا میخواستم برم یه جایی دور از خونه؟فراموش کرده بودم چه حالی داشتم،به کلی از یاد برده بودم اوضاع زندگیم رو =) زندگی من زمانی که داشتم تصمیم میگرفتم از اینجا برم یکم با زمانی که از اینجا رفتم فرق داشت،نمیشه گفت یکم چون مقدارش خیلی زیاد بود،من تنها بودم تنها توی حال خودم با کلی حال بد و فکرای منفی و افتضاح.

من توی خوابگاه تنها نیستم!من توی خوابگاه یه آدم دیگم هرچقدرم که سخت بگذره خوابگاه تنهایی رو از من گرفته و حالا دارم میفهمم چقدر عاقلانه تصمیم گرفتم،من منِ  درونم خسته بود و گریون از ادمای اطراف...

گاهی وقتا باید یه تلنگر بخوریم تا شکرگزار و متشکر از تصمیمات گذشته خودمون باشیم!

وبلاگ واقعا منو زنده نگه داشته همین و بس.

۰۸ اسفند ۹۸ ، ۱۹:۱۹
tahi :D

گاهی اوقات خیلی ادم توداری میشم،خودمو نگه میدارم چه سخت میگذره اون تایم اخه میدونین من از اون ادمام که باید گریه کنم تا حالم خوب شه باید حرفامو بزنم تا راحت شم اون وقت اگر هیچی نگم و بق کنم یه گوشه بدترین تنبیهِ برام.

ادما از اینکه بشینن رو کاناپه شون و فیلم مورد علاقه شون ببینن بیشتر لذت میبرن تا اینکه بخوان روی یه مبل استخونی مجلسی خشک بشینن و خیره شن به رو میزی و پایه های میز ...

این خیلی واضحه.

یکم با خودتون مهربون باشید کسی به غیر خودتون نگران تون نیست کسی قد خودتون نمیتونه دوست تون داشته باشه کسی موندگار نیست.همه یه جایی میگن *و*ل*ش.

از اینکه بخوایم خودمونو بذاریم‌جای بقیه خوشمون نمیاد سختمونه به بقیه هم حق بدیم،از کنار این حرفا ساده رد میشیم اما راستش بهش میگن بی رحمی.

۰۹ آذر ۹۸ ، ۰۰:۱۵
tahi :D