دیشب شروع کردمش و دو ساعت بعد تمومش کردم،نمیدونم چرا دیشب که میخواستم وارد پنل شم بیان اجازه ورود بهم نمیداد.
کتاب دوست داشتنی و خوبی بود،در بهترین زمان خوندمش واقعا این روزها به این چنین چیزی نیاز داشتم و همینطور که توی پست اینستاگرامم نوشتم لازمه همه بخونیمش توی این اوضاع...
من اهل اسپویل کردن نیستم اما خب بدجوری با پایانش شوکه شدم...
واشنا مثل همیشه حواسش به تک تک مون هست.
ادمایی که مدام در حال حرف زدن باهاشون بودم اما یک سال و اندی بود که ندیده بودمشون،دیدم.
زندگی همینه همیقدر عجیب غریب و کوتاه
چند تا کتاب جدید خریدم و یه کتاب هم غ.م مهربون بهم هدیه داد حتما به زودی راجب شون مینویسم.
پایان نامه 90 درصد قسمت عملیش تموم شده و کدارو جمع جور کردم و اون قسمتای باقی مونده رو هم به زودی تموم میکنم،حس خوبی دارم نمیدونم چرا اما همین حس خوب داشتنه واقعا غنیمته برای ادمی مثل من.
همه چیز رو سپردم دست واشنا :)
در واقع اگر منو از سالها پیش میخونید خاطرتون هست که هرسال قبل از اینکه سال تحویل بشه یه پست با محتوای کتابایی که طول سال خوندم و...
به اشتراک میذاشتم این اواخر خیلی درگیر کار بودم به صورتی که تقریبا کل هفته سرکار بودم جز جمعه :)) از کارم راضیم و دوستش دارم اوضاع زندگیم بهتر شده تقریبا حس میکنم خیلی چیزا یاد گرفتم حالا از بحث اصلی دور نمیشم و اومدم بگم امسالم مثل سال 98 کتاب زیادی نخوندم و شدیدا دلتنگ سال 97 هستم که با وجود حال به شدت بد و ناراحتیای زیادی که توی دلم بود دست از کتاب خوندن برنداشته بودم...
کتابایی که سال 99 خوندم :
ما در برابر شما (این کتاب 50 درصدش مطالعه شد و باقیش مونده.)
باید خدمت تون عرض کنم که دو کتاب اخر یعنی گریه های امپراتور و ضد،کتاب شعر هستند و من کل این دو کتاب رو مطالعه نکردم.
راستش دعا میکنم امسال خیلی خیلی خیلی خوب باشه همین.
واشنا حواسش به همه هست.
به عنوان که نگاه کنی با خودت میگی این دختر باز هورموناش ریخت بهم،اما این مدلیام نیست یه وقتی با خودت میگی درسته که هنوز آرزو برای داشتن داری و کلی چیزای ریز و درشت هست تو دنیا که به حدی شادت میکنن یادت بره کی بودی،ولیکن دیگه نمیکشی،یعنی اون ذوق درونی که باید داشته باشی برای فکر کردن به چیزای قشنگ تو وجودت نیست.
شدی یه آدمی که نه ناامیده کاملا نه امیدواره.یچیزی بین مردن و زنده بودن شاید.
خسته کننده س،این چیزا رو نمینویسم که یکی بیاد بهم بگه راه هنوز خیلی زیاده و صبوری لازمته.
مینویسم که اگر زیبایی های مرگ رو ندیدم حداقل حال این روزامو یادم باشه.
بهتنهایی گرفتارند مشتی بیپناه اینجا
مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا
غرض رنجیدن ما بود_از دنیا_که حاصل شد
مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا
برای چرخش این آسیاب کهنه دل سنگ
به خون خویش می غلتند خلقی بی گناه اینجا
نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم
بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا
اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست
نشان می جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا
تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا
«فاضل نظری-کتاب ضد»