Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۲۵۶ مطلب با موضوع «توییت ~/» ثبت شده است

فردا صبح باید برم سرکار، اما نه تنها ذره ای خوابم نمیاد بلکه مغزم پر از فکرای مختلفه.

توی چندماه گذشته به دلایل مختلف رنج کشیدم.

با غم غریبه نیستم اما دلیل غم خیلی شرایط رو عوض میکنه.

کلمه ی ناکافی شاید اونقدرا تیز و برنده به نظر نرسه! اما واقعا وقتی حسش کنی درد میکشی!

هستن آدم هایی که دوست دارن غمگینت کنن، دوست دارن حس کنی هیچی نیستی!

با حرفاشون متلاشیت کنن و اصلا به روی خودشونم نیارن.

میدونی بهترین کار در مقابل چنین اتفاقی چیه؟ ترک کردنشون و رفتن! بذاری با داشته ها و اعتمادبنفس کاذب شون تنها بمونن یا حداقل با کسایی وقت بگذرونن که شبیه خودشون توی توهمن!

اما گاهی این ادمی که داره اذیتت میکنه....

چطوری بنویسم؟ هنوز حس هایی بهش داری!

چرا بهم احساس بی ارزشی تزریق میکنی؟

که حس کنم کمم،پوچم تباه و سطحی هستم.

میدونی فقط کسی میتونه این رو درک کنه که واقعا حسش کرده باشه.

بسیار آسیب پذیر میشی.

بعد از گذشت چند روز تازه تونستم خودم رو پیدا کنم و راجبش بنویسم!

منطق میگه باید به طرف مقابل گوشزد کنی که رنج میبری و نباید رفتارش رو ادامه بده، اما من فکر میکنم این رفتار چیزی نیست که کسی بدون آگاهی انجامش بده! 

شاید برای من این یک تلنگر!

تلنگر برای اینکه خودم رو بیشتر دوست داشته باشم و مواظب خودم باشم.

۰ نظر ۲۰ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۵۳
tahi :D

پنج کیلو وزن کم کردم.

سلامت روان؟ صفر.

روحیه ادامه دادن و امید داشتن؟مثل یه شوخیه!

حتی نوشتن هم دیگه بنظرم انتخاب خوبی نیست...

نمیدونم داریم به کجا میرسیم و قراره چه بلایی سرمون بیاد، عمیقا احساس پوچی غم و ناراحتی میکنم.

کاش تموم شه این وضعیت.

این هم روزایی که وقتی بچه بودم دوست داشتم از راه برسن!

وقتی که فکر میکردم و قلبم تند میزد از شوق و استرس برای آینده.

حالا احساس ناکافی بودن از پا درم اورده و داره سلاخیم میکنه.

اعتمادبنفسم...

واشنا؟ اشکامو میبینی؟ واشنا امروز خیلی گریه کردم

واشنا این چندماه دیدی که چی بهم گذشت؟

واشنا من ازت آرامش میخوام...

واشنای مهربونم من هنوزم معتقدم تو داری منو میبینی و نگاهم میکنی...

مثل همیشه...

دوست دارم...

۰ نظر ۱۴ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۳۴
tahi :D

توی ماه گذشته انواع احساسات رو عمیق تجربه کردم،کمتر از 10 روز دیگه باید برم شهر باران!

حس عجیبی دارم همراه با عذاب وجدان و فکر کردن های الکی برای آزار دادن خودم...

نمیدونم چی بگم...واشنا؟نگاهم کن مثل همیشه کنارم باش...

۱ نظر ۰۳ دی ۰۳ ، ۲۲:۵۶
tahi :D

از سخت ترین لحظات زندگی میشه به وقتی اشاره کرد که امیدت از همیشه نسبت به همه چیز کمتره...

۰ نظر ۲۴ آذر ۰۳ ، ۲۱:۳۷
tahi :D

خودم میدونم که چرا امشب تصمیم گرفتم بنویسم، حال بد، سردرد و قهر! 

_

دقیق نمیدونم ولی فکر میکنم اولین باری که اصلا فهمیدم خیانت یعنی چی دوره متوسطه اول بودم.

اگر بتونم میخوام تمامی داستان های واقعی که درباره خیانت شنیدم بنویسم.

هدفمم برای خودم قابل درک نیست!

اولی رو با این خاطره به یاد دارم:

مردی مسن و پولدار اما بی شرف میخواست با خواهر زاده زنش که یه دختر ۱۵ ۱۶ ساله بود رابطه داشته باشه! دختر گیج عجیب پای دوست دوران مدرسه ش رو به ماجرا باز میکنه و...حسی که اون موقع نسبت به این موضوع داشتم هنوزم برام تازه ست! بد بد خیلی بد...

_

داستان بعدی با عنوان شوهر منو تو نداره شل نکنی باختی:

یک دختر مجرد نوجوان که هنوز در حال تحصیل مقطع متوسطه اول بود، با شوهر دختر خاله ی خودش رابطه داشت و عنوان میکرد که دختر خاله ی من میدونه و چون من عاشق شوهرشم این خیانت نیست!

حسم بعد این جریان یادم نیست ولی الان که بهش فکر میکنم واقعا دلم میخواد بالا بیارم.

_

مطمئن نیستم شوک بعدی برام این داستان بوده یا نه:

دوتا زن که از قضا همسایه بودن، باهمدیگه خیلی صمیمی میشن تا جایی که باهم سفر میرن و...

 روزی یکی از این زن ها یه مسافرت خانوادگی براش پیش میاد و با خواهرهاش و بدون شوهرش میره سفر

یک روز زودتر برمیگرده و زن همسایه و شوهرش رو باهم میبینه!

قلب اون زن عمیقا میشکنه.

_

داستان بعدی که بخاطر دارم خیلی مبهمه:

دوتا زن متاهل که بچه هم دارن باهم دوست صمیمی هستن و در یک محفل به اطرافیان اعلام میکنن دوست پسر دارن و کاشکی که بشه به عشق شون برسن!

چیزی که اون لحظه برام خیلیییی عجیب بود یکی از اون زن ها شوهرش لات و قمه کش و ... بود :)

_

بلاخره من رو میخوای یا دوست دخترت:

داستان بعدی که اصلا ارزش نوشتن رو نداره اما چون یادم اومده مینویسمش، پسری لاغر با قیافه ی خیلی معمولی رو به زشت، با افکار به شدت تعصبی و انقلابی اما مطالعه ی سکسی و طراحی تصاویر اروتیک روی دیوار اتاق!

با دختری از در دوستی وارد میشه و تقاضای قرض یک چیزی میکنه، از قضا دختر سینگل بوده و رابطه ای نداشته پس وا میده و اون چیز رو قرض میده و..

پسر بعد از دوبار دیت یهو یادش میاد که دوست دختر داره! و میگه که چون منو دوست دخترم دعوا کردیم بخاطر همین من ناراحتم و این اسمش خیانت نیست منو تو فقط دوست بودیم! حتی بعد ها گارد میگیره و کلی فحش و مزخرفات به دختری که فقط بهش اعتماد کرده بود میده...

_

خیانت حس کثافتی داره شنیده شدنش ادم رو میترسونه

یکبار از ادمی که هنوزم براش احترام قائلم جمله عجیبی شنیدم گفت خیانت جالبه تو نمیدونی خائن یه حسی داره ترکیب زرنگی و کثافت بودن و استرس، تا خیانت نکنی نمیدونی چیه! بهش گفتم: کسی که خیانت میبینه نابود میشه! 

گفت زندگی همینه بلاخره یکی باید درد بکشه و یکی لذت ببره!

_

ادامه داره!

۰ نظر ۱۴ آبان ۰۳ ، ۲۲:۱۷
tahi :D