Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۸۳ مطلب با موضوع «اینجوی تودی._.» ثبت شده است

طبق معمول مشخصه اومدم یکم سر خودم و شماها غر بزنم و برم،کلی درس دارم و خیلی خیلی خیلی احمقانه س اگر بگم بجای دیدن فیلمای اموزشی درسام میشینم و فیلمی که سال ها دوست داشتم ببینم،نگاه میکنم.

درسته "هری پاتر"،میدونم فرصت برای هدر دادن زیاده میتونم دوران بین 25 تا 30 یا 30 تا 40 و یا حتی 45 تا 50 سالگیم رو اینطور هدر بدم اما خب حتی اگر زنده باشم حتی اگر بتونم و وقت داشته باشم حتی اگر هنوز دلم بخواد کارای الان رو بکنم،اون شوق و شوری که الان برام وقتی زمانم هدر میدم ایجاد میشه،اون موقع هم هست؟بعید میدونم.

راستش خودم میفهمم چمه بازیگوشم،خیلی بازیگوشم اما یه بازیگوش موشه ی زیرک بی سر و صدا،بازیگوشی که بقیه متوجه شیطنت هاش نمیشن.شاید.

خیلی بهتر میتونم خودمو درک کنم و عجیبه گاهی اوقات از رفتارای خودم متعجب میشم چرا اینقدر پیچیده م.

پایان نامه روی حالت قبلیش ثابت مونده چون همگروه عزیزم غ.م یکم سرش شلوغه و نمیتونه کارای گرافیکیشو تموم کنه.

کار به خاطر وضعیت بد این ویروس مزخرف تعطیله و دارن کلاساشونو به صورت غیر حضوری برگزار میکنن و هماهنگی و نظم دادن به این کلاسا با ماست.

من بیشتر از اینکه درس بخونم دارم دور خودم میچرخم،به خاطر مشکلات پوستیم ناراحتم،از طرفی به آینده کاریم فکر میکنم،کار برای من رابطه ی خیلی خیلی نزدیکی با زندگی شخصیم داره،اگر قرار باشه همینطور معلق بخوام به آینده فکر کنم چیزای خوبی نمیبینم.

به خودم قول دادم بعد از یکمی شیطنت فیلمای اموزشی هوش مصنوعی و پایتون رو ببینم اما واقعا دانشگاه عذاب اور نیست؟

یادگیری زیباست اما به مرور و با نظم،نه با این اوضاع درهم برهم عجیب.

واشنا به همه ی ما بینوایان عاجز کمک کنه.

۲۷ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۰۷
tahi :D

ادمایی که مدام در حال حرف زدن باهاشون بودم اما یک سال و اندی بود که ندیده بودمشون،دیدم.

زندگی همینه همیقدر عجیب غریب و کوتاه

چند تا کتاب جدید خریدم و یه کتاب هم غ.م مهربون بهم هدیه داد حتما به زودی راجب شون مینویسم.

پایان نامه 90 درصد قسمت عملیش تموم شده و کدارو جمع جور کردم و اون قسمتای باقی مونده رو هم به زودی تموم میکنم،حس خوبی دارم نمیدونم چرا اما همین حس خوب داشتنه واقعا غنیمته برای ادمی مثل من.

همه چیز رو سپردم دست واشنا :)

۱۱ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۵۳
tahi :D

در واقع اگر منو از سالها پیش میخونید خاطرتون هست که هرسال قبل از اینکه سال تحویل بشه یه پست با محتوای کتابایی که طول سال خوندم و...

به اشتراک میذاشتم این اواخر خیلی درگیر کار بودم به صورتی که تقریبا کل هفته سرکار بودم جز جمعه :)) از کارم راضیم و دوستش دارم اوضاع زندگیم بهتر شده تقریبا حس میکنم خیلی چیزا یاد گرفتم حالا از بحث اصلی دور نمیشم و اومدم بگم امسالم مثل سال 98 کتاب زیادی نخوندم و شدیدا دلتنگ سال 97 هستم که با وجود حال به شدت بد و ناراحتیای زیادی که توی دلم بود دست از کتاب خوندن برنداشته بودم...

کتابایی که سال 99 خوندم :

بوف کور

تخت خوابت را مرتب کن

ناطورِ دشت

کاش کسی جایی منتظرم باشد

ما در برابر شما (این کتاب 50 درصدش مطالعه شد و باقیش مونده.)

بعد از تاریکی

گریه های امپراتور

ضد

باید خدمت تون عرض کنم که دو کتاب اخر یعنی گریه های امپراتور و ضد،کتاب شعر هستند و من کل این دو کتاب رو مطالعه نکردم.

راستش دعا میکنم امسال خیلی خیلی خیلی خوب باشه همین.

واشنا حواسش به همه هست.

۳۰ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۴۰
tahi :D

تایپ کردن با کیبورد لپ تاپم که از آرامش دهنده ترین کارا توی زندگیمه الان عصبیم میکنه،عجیبه.

۲۳ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۳۷
tahi :D

چند روزه میخوام بیام بنویسم،و حالا امروز که موفق شدم بیام تمام چیزایی که میخواستم بگم رو فراموش کردم باید اینقدر روی این صندلی بشینم و فکر کنم تا یادم بیاد چیا رو باید میگفتم!

از امروز شروع میکنم تا کم کم برسم به عقب.

اشپزی میکنم سه روز در هفته خونم و اشپزی میکنم و کارای این مدلی خونه،اشپزی همونطور که قبلا هم گفتم زیباست،واقعا زیباست و دارم مطمئن میشم نسبت به صحت نظریه اشپزی استعداد نیست و تمرین و تکرار و دقته.

اگر بیان باهام راجب کتاب و اشپزی و گلا حرف بزنن تا ساعت ها میتونم گوش کنم و به بحث پر و بال جذابیت بدم.

حقیقا ماشین میخوام!یعنی فهمیدم تا خواستن یه چیزی و به دست اوردنش یه منطقه ی سختی باید طی کنی.

نه که قبلا ندونما نه میدونستم از بچگی میدونستم هیچی اسون به دست نمیاد برای همه چیز باید تلاش کرد و تلاش کردن قسمت اصلی سرپا موندن و زندگی کردنه.

کنار تلاش باید امید داشت باید انگیزه و شور داشت،میدونید انگیزه ها چند نوعن از دیدگاه منه بی خرد،انگیزه چند دقیقه ای،انگیزه چند ساعته،انگیزه چند روزه،انگیزه هفتگی و ماهانه و سالانه و بلند مدت! حالا اگر خوش شانس باشید و انگیزه تون بلند مدت باشه تا یه نیم قرنی نسبتا شادین،یعنی شادم نباشید خودتون جم جور میکنید،انگیزه شما رو وادار میکنه که تحمل کنید و تلاش کنید و خسته نشید.

مثل قضیه پیاده اومدن به سمت خونه س از یه جای دور،اگر تو یخچال خونه تون یه کیک انتظار تون بکشه برای رسیدن به خونه مقداری مشتاقید،شایدم مشتاق نباشید فقط بخواید که برسید به خونه و حالا شاید اصلا کیکه رو هم نخورید،ولی یه جنبه دیگش اینه که تو خونه یه ادم مهم انتظارتون بکشه ادمی که دوستش دارید و وقتی باهمید شادید حالا این ادم میتونه به اندازه یه پیتزا خانواده یا یه پرس چلو جوجه برای یه ادم شکم پرست ارزش داشته باشه،اون وقته که میدونید رسیدن به خونه زیباست!هدفه هدف شاید چند دقیقه ای یا چند ساعته،حالا اگر هیچی تو خونه منتظرتون نباشه حتی یه تیکه کیک یا یه تیکه نون خشک شما بازم میرید خونه اما رفتن تون مدلش فرق داره یه حالت دیگس.

اصلا نمیدونم چی دارم میگم شاید این همه حرف زدم که یادم بیاد چیا میخواستم بنویسم.

حرف اصلیم شاید اینه که دارم میرم سرکار،نمیدونم چند وقته شاید نزدیک یک ماه،کار کردن خوبه ادمای جدید محیط جدید اتفاقای جدید.

ترم پیش که تموم شد و نمره آزمایشگاه پایگاه داده م رو که دیدم فهمیدم دنیا واقعا عجیبه،یعنی ادما خودشون به خاک و خون میکشن برای چیزی که ازش مطمئن نیستن،من که خودم اونقدارم خودمو به خاک و خون نکشیدم ولی حالا کلا 17.75 نمره زیبایی برای درسیه که فکر میکردی امکان پاس شدنت از 100 درصد 10 درصده.

دانشگاه با وجود کرونا فشاری که باید بیاره رو میاره،چند روز پیش به این فکر میکردم که اگر مجالی بود درس خوندن رو ادامه بدم یعنی همینطور هی ادامه بدم اخه فکر کردم دیدم واقعا هدفام تموم شده تقریبا،باید یه هدف بزرگ تر انتخاب کنم مثل دکتری گرفتن یا چمیدونم یه کار نسبتا دشوار کاری که زود تموم نشه،راجب خودم مطمئنم اگر تصمیم به کاری بگیرم خیلی طول میکشه پشیمون شم و به خودم بگم بسه دیگه نرو جلو.

اما این سری هدفایی که نیاز دارم مشخص کنم سختن و شاید جا بزنم و شرمنده خودم شم ولی نه شرمنده نمیشم مهم تلاش کردنه و اینکه حداقل با خودت میگی من رفتم جلو و دست اندازهای راه رو دیدم میتونم راهنما خوبی بشم برای کسایی که میخوان به مقصد برسن.

شاید

نمیدونم

عجیب تر از قبل شدم؟

خیلی حرف زدم و این همه کلمه و جمله بازم نتونستن منو و احساس این روزامو نشون بدن.

عجیبه.

ازم بپرسن چی یاد گرفتی از این زندگی اروم در گوششون میگم صبر.

 

۲۷ بهمن ۹۹ ، ۱۰:۴۰
tahi :D