Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

در کنارِ خودم هستم

Orbit

نویسنده واقف نیست چیزی را بنویسد که،شما از آن سر در بیاورید!
از دید یک مهندس،از دید یک آشپز،از دید یک هنرمند،همان تنهایی هست که بود.

بایگانی

۸۶ مطلب با موضوع «اینجوی تودی._.» ثبت شده است

دیشب شروع کردمش و دو ساعت بعد تمومش کردم،نمیدونم چرا دیشب که میخواستم وارد پنل شم بیان اجازه ورود بهم نمیداد.

کتاب دوست داشتنی و خوبی بود،در بهترین زمان خوندمش واقعا این روزها به این چنین چیزی نیاز داشتم و همینطور که توی پست اینستاگرامم نوشتم لازمه همه بخونیمش توی این اوضاع...

من اهل اسپویل کردن نیستم اما خب بدجوری با پایانش شوکه شدم...

واشنا مثل همیشه حواسش به تک تک مون هست.

۴ نظر ۱۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۸:۴۲
tahi :D

 

لطف دارید به من از این دسته کامنت ها که بدون راه ارتباطی گذاشته میشن زیاده،برداشت ادم ها از نوشته ها متفاوت...

چی میشه گفت.

۱۶ نظر ۰۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۸:۱۸
tahi :D

دیروز صبح اومدم بنویسم دیدم اصلا یطوریم هیچی نیست که بگم و یه سری احساس عجیب داشتم.

خیلی سکوت رو دوست دارم وقتی همه جا ساکته و صدای هیچ ادمی زادی رو نمیشنوم...

خیلی نوشتم و پاک کردم.

دیروز یکی از کتابایی که از یزد گرفته بودم خوندم "و من دوستت دارم" از فردریک بکمن.

خیلی کوتاه بود و دوستش داشتم.

و یه برش کوتاه از این کتاب که توی پست اینستاگرامم به اشتراک گذاشتم؛

«خیلی ناخوشایند است که پیش خودت اقرار کنی آن آدمی که فکر میکردی نیستی.»

همین،واشنا هست من میدونم.

۰۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۹:۰۹
tahi :D

طبق معمول مشخصه اومدم یکم سر خودم و شماها غر بزنم و برم،کلی درس دارم و خیلی خیلی خیلی احمقانه س اگر بگم بجای دیدن فیلمای اموزشی درسام میشینم و فیلمی که سال ها دوست داشتم ببینم،نگاه میکنم.

درسته "هری پاتر"،میدونم فرصت برای هدر دادن زیاده میتونم دوران بین 25 تا 30 یا 30 تا 40 و یا حتی 45 تا 50 سالگیم رو اینطور هدر بدم اما خب حتی اگر زنده باشم حتی اگر بتونم و وقت داشته باشم حتی اگر هنوز دلم بخواد کارای الان رو بکنم،اون شوق و شوری که الان برام وقتی زمانم هدر میدم ایجاد میشه،اون موقع هم هست؟بعید میدونم.

راستش خودم میفهمم چمه بازیگوشم،خیلی بازیگوشم اما یه بازیگوش موشه ی زیرک بی سر و صدا،بازیگوشی که بقیه متوجه شیطنت هاش نمیشن.شاید.

خیلی بهتر میتونم خودمو درک کنم و عجیبه گاهی اوقات از رفتارای خودم متعجب میشم چرا اینقدر پیچیده م.

پایان نامه روی حالت قبلیش ثابت مونده چون همگروه عزیزم غ.م یکم سرش شلوغه و نمیتونه کارای گرافیکیشو تموم کنه.

کار به خاطر وضعیت بد این ویروس مزخرف تعطیله و دارن کلاساشونو به صورت غیر حضوری برگزار میکنن و هماهنگی و نظم دادن به این کلاسا با ماست.

من بیشتر از اینکه درس بخونم دارم دور خودم میچرخم،به خاطر مشکلات پوستیم ناراحتم،از طرفی به آینده کاریم فکر میکنم،کار برای من رابطه ی خیلی خیلی نزدیکی با زندگی شخصیم داره،اگر قرار باشه همینطور معلق بخوام به آینده فکر کنم چیزای خوبی نمیبینم.

به خودم قول دادم بعد از یکمی شیطنت فیلمای اموزشی هوش مصنوعی و پایتون رو ببینم اما واقعا دانشگاه عذاب اور نیست؟

یادگیری زیباست اما به مرور و با نظم،نه با این اوضاع درهم برهم عجیب.

واشنا به همه ی ما بینوایان عاجز کمک کنه.

۲۷ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۰۷
tahi :D

ادمایی که مدام در حال حرف زدن باهاشون بودم اما یک سال و اندی بود که ندیده بودمشون،دیدم.

زندگی همینه همیقدر عجیب غریب و کوتاه

چند تا کتاب جدید خریدم و یه کتاب هم غ.م مهربون بهم هدیه داد حتما به زودی راجب شون مینویسم.

پایان نامه 90 درصد قسمت عملیش تموم شده و کدارو جمع جور کردم و اون قسمتای باقی مونده رو هم به زودی تموم میکنم،حس خوبی دارم نمیدونم چرا اما همین حس خوب داشتنه واقعا غنیمته برای ادمی مثل من.

همه چیز رو سپردم دست واشنا :)

۱۱ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۵۳
tahi :D