خسته از این سیکل مزخرف.
خسته از غر زدن.
حتی خسته از نوشتن!
نمیدونم....واشنا تو مهربونی تو حواست بهم هست...
واشنا بهم تحمل بده...
۱ نظر
۳۱ شهریور ۰۴ ، ۲۱:۰۰
خسته از این سیکل مزخرف.
خسته از غر زدن.
حتی خسته از نوشتن!
نمیدونم....واشنا تو مهربونی تو حواست بهم هست...
واشنا بهم تحمل بده...
از چه بنویسم و چطور بنویسم.
انگار یک پارچه ضخیم توی دهانم فرو کرده باشند و هرچه تلاش میکنم که درش بیاورم بیفایده است.
حس های عجیبی را تجربه کردم بسیار عجیب.
خودم را نمیشناسم.
هرچه مرور میکنم گیج تر میشوم.
مقصر کیست؟همین آدمی که در قطار توی تاریکی کوپه نور صفحه ی گوشی روی صورتش افتاده و دارد تایپ میکند.